محمّد امین، وارد خانه عموی خویش، ابوطالب، شد. فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب، به احترام وی از جا برخاست. محمّد فرمود: "مادر! شما باردار هستید، خواهش می کنم، بلند نشوید. من راضی نیستم بخاطر من، این طور از جا برخیزید."
فاطمه؛ که محمّد (ص) را همچون پسر خود دوست می داشت، گفت: به خدا قسم، هر گاه تو را می بینم، فرزندی که در رحم دارم، طوری جابجا می شود، که مرا ناگزیر می کند، از جا بلند شوم.
فاطمه؛ در روزهای آخر بارداریش بیش از گذشته به طواف خانه خدا می رفت. در یکی از همین روزها مردمی که در مسجد الحرام نشسته بودند، با کمال تعجب دیدند بخشی از دیوار کعبه (رکن یمانی) شکافته شد و فاطمه، همسر ابوطالب به درون کعبه رفت و در مقابل چشمان حیرت زده آنان، شکاف دیوار بهم آمد.
موضوع بلافاصله دهن به دهن گشت و به گوش مرد و زن مکه رسید و همه منتظر بودند ببینند سرانجام آن ماجرای شگفت انگیز چه خواهد بود. همسر ابوطالب سه روز در خانه کعبه بسر برد. روز چهارم کسانی که پیرامون کعبه گرد آمده بودند، دیدند دیوار کعبه از همان جا بار دیگر شکاف برداشت و آن بانوی سرفراز در حالی که نوزاد خود را در آغوش داشت از درون خانه خدا بیرون آمد.
لحظاتی بعد فاطمه در حالیکه لبخند زیبایی بر لب داشت، خطاب به حاضران گفت: "ای مردم! خداوند مرا به خاطر نوزاد پاک سرشتم بر زنان دیگر برتری داد. زیرا هیچ زنی تاکنون اجازه نداشته است که در خانه خدا وضع حمل کند. ولی خداوند خانه اش را در اختیار من گذاشت تا فرزند خود را در آن جایگاه مقدس به دنیا آورم."
(شکاف دیوار کعبه بعد از گذشت حدود 1450 سال همچنان آشکار است)
هنگامیکه فاطمه با نوزاد خود به خانه آمد، محمّد امین در آنجا بود. فرزند پاک فاطمه تا آن لحظه چشم باز نکرده بود. هنگامیکه محمّد ضمن تبریک به همسرعمویش، نوزاد را از آغوش او گرفت، چشم های خود را باز کرد. محمّد صورت نوزاد را بوسید و نام او را «علی» گذارد و به عمو و زن عمویش مژده داد که نوزاد، آینده ای بس درخشان دارد.
علی (ع) شش یا هشت ساله بود. که قحطى بزرگى در مکه رخ داد. در آن زمان، خانه آنها محل رفت و آمد مردم نیازمند بود و هزینه سنگینی بر دوش ابوطالب بود. در این شرایط، محمّد امین (ص) که به واسطه ازدواج با حضرت خدیجه (س) ثروتمند شده بود، نزد عموی خود، عباس، که او نیز از مردان متمول مکه بود، آمد و از او خواست تا به ابوطالب کمک نمایند.
پس هر دو نزد ابوطالب رفتند و گفتند: "ما حاضریم هر کدام از فرزندانت را که صلاح بدانی نزد خود ببریم." ابوطالب به پیشنهاد آنان جواب مثبت داد. بدین ترتیب «جعفر» به خانه «عباس» و «علی» به خانه «محمّد امین» نقل مکان کردند. از آن پس علی (ع) در خانه محمّد (ص)، رشد و نمو یافت، خانه ای که دعوت اسلام از آنجا آغاز شد. او در تمامی مراحل، یار و یاور صدیق پیامبر بود و هیچگاه او را تنها نگذاشت.
همجواری علی(ع) با رسول خدا (ص)، دل و جان وی را با عالی ترین مکارم اخلاقی و انسانی، مانوس ساخت. آنچنانکه نفس و جان پیامبر خدا گردید و پیامبر (ص) او را باب علم و حکمت معرفی نمود و فرمود: "أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ الباب؛ من شهر دانشم و على، دروازه آن است. آن که دانش مىخواهد، باید از [این] دروازه وارد شود."
امام علی (ع) عدالت را روح و کالبد احکام الهى می دانست. از همین رو بالاترین انگیزه خویش را درهنگام پذیرفتن زمامداری مسلمانان، اجرای عدالت و احقاق حقوق از دست رفته مسلمانان می داند، و می فرماید: "قسم به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می انداختم و [رها می کردم. ]."
امام علی(ع) آن چنان عدالت را در زندگی شخصی خود به مرحله عمل درآورده بود که دوست و دشمن را به حیرت و شگفتی واداشته بود.
روزی معاویه، فرمانروای غاصب شام، از عقیل، برادر پیر و نابینای امام علی، پرسید: داستان آهن تفتیده چیست؟ عقیل گفت: "هنگامی که روزگار بر من سخت شد و از فقر و تهیدستی جانم به لب رسید، پیش خود اندیشیدم که برادرم به حکومت رسیده است و اموال زیادی در اختیار دارد، نزد او بروم و یاری بخواهم. با این نیت، در تاریکی شب به کمک یکی از فرزندانم به خانة علی رفتم."
او به پسرم گفت که ما را تنها بگذارد و از اطاق خارج شود. وقتی اطاق خلوت شد، علی گفت: "بیا نزدیک! بگیر! با یک دنیا حرص و طمع به گمان اینکه کیسه ای طلا به من خواهد داد، به سرعت دستم را دراز کردم، ولی ناگهان آهن سرخ شده ای را به دستم نزدیک کرد. از شدت سوزش و حرارت فریاد کشیدم. در آن حال، علی به من فرمود: چه شد؟! تو حرارت قطعه آهنی را که با آتش دنیا داغ شده را تحمل نمی کنی! اما من از آتش سوزان دوزخ ننالم!"
سپس فرمود: "بدان، جز آنچه که خداوند برای تو تعیین کرده است، حقی از بیت المال در نزد من نداری." معاویه که خود دشمن امام علی بود، ناخودآگاه افسوسی کشید و گفت: "هیهات، دیگر زنان نمی توانند فرزندی مثل علی را به دنیا بیاورند."
یکی از ارزشهاى متعالى مکتب اسلام، زهد است. زهد؛ به معنی پرهیز و بی رغبتی به دنیاست. امام علی (ع) در ترسیم زهد چنین میفرماید: "لیس الزّهد أن لا تملک شیئاً، ولکنَّ الزّهد ألا یملکک شیء؛ زهد این نیست که چیزی نداشته باشی. بلکه زهد این است که چیزی تو را به ملک خود درنیاورد."
از همین رو امام که خود از برجسته ترین زهاد بودند، همچون پیامبر خدا(ص) مخالفت رهبانیت و گوشه نشینی بودند. نقل شده شخصی به نام «علاء» نزد امام علی رفت و به ایشان عرض کرد: "ای امیرمؤمنان! از برادرم «عاصم بن زیاد» پیش تو شکایت می آورم. امام (ع) فرمود: مگر چه کرده است؟
علاء پاسخ داد: "او عبایی به رسم روی آوردن به عبادت و پشت کردن به دنیا پوشیده و از دنیا کناره گرفته است. امام (ع) فرمود: او را حاضر کنید. هنگامی که علاء به حضور آن حضرت رسید، امام (ع) به او فرمود: ای دشمن جان خود! مگر شیطان در تو راه یافته و تو هدف تیر او قرار گرفته ای! آیا به خانواده و فرزندانت رحم نمی کنی؟ تو خیال می کنی خدا که طیّبات و تمتّعات دنیوی را بر تو حلال کرده، دوست ندارد که از آن ها استفاده کنی؟
عاصم گفت: ای امیرمؤمنان! پس چرا تو خود با این لباس خشن و آن غذای ناگوار قناعت می کنی، در حالی که پیشوا و امام ما هستی و بر ما لازم است که به تو اقتدا کنیم؟ امام در پاسخ او فرمودند: وای بر تو! من مثل تو نیستم (وظیفه من غیر از شماست) خدا بر پیشوایانِ حق، لازم دانسته است که بر خود سخت گیرند و همچون طبقه ضعیف جامعه زندگی کنند، تا فقرِ فقیر او را به هیجان نیاورد (آشفته خاطر نسازد) که سر از فرمان خدا برتابد.
یکی از فضایل اخلاقی که هر انسان پاکی آن را می ستاید، جود و سخاوت است. از علامت و نشانه بخشندگى و سخاوت این است که هرگز در فکر آن نیست که انکه به او می بخشد، مؤمن است یا کافر، مطیع است یا معصیت کار، شریف است یا انسان پست.
فرد سخاوتمند به دیگرى اطعام مى کند در حالى که خود گرسنه است و دیگرى را مى پوشاند در حالى که خود برهنه است، به دیگرى مى بخشد و از اعطاء خود منّتى بر کسی نمى گذارد. چنانکه روزی یکی از کفار رو به امام کرده و از ایشان شمشیرش را خواست.
امام نیز بیدرنگ شمشیر را به او بخشید. آن شخص با گرفتن شمشیر با حالت پیروزمندانه ای گفت: کسی شمشیر به دست دشمن خود نمی دهد!!امام علی(ع) فرمودند: تو دست حاجت به طرف من دراز کردی و من نمی توانم دست سائل را از خود محروم نمایم. مرد کافر از شنیدن این سخن، سخت منقلب شد بطورکه در همان لحظه، اسلام اختیار کرد.
البته امام علی (ع) تنها به بخشش مال اکتفاء نمیکرد بلکه بارها جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و در راه حق ایثارها نمود. چنانکه در شب هجرت(لیله المبیت) به خاطر حفظ جان پیامبر(ص) از جان خود دست شست و در بستر پیامبر خوابید تا جان خود را در راه خدا و رسول گرامی اش تقدیم نماید.
117
نویسنده: ستاره مهدی زاده