روزنامه ایران، صفحه سینمای امروز را به یادداشت هنرمندان و نویسندگان درباره مرحوم حاتمی، اختصاص داده است.
محمود دولتآبادی، در یادداشت "علی حاتمی، گلی که خیلی زود پژمرد"، در این صفحه به یاد مرحوم حاتمی نوشت:
من و زنده یاد علی حاتمی از جوانی یکدیگر را میشناختیم. وقتی من هنرپیشه تئاتر در گروه هنر ملی بودم، علی حاتمی دو نمایشنامه را به تناوب نزد آقای عباس جوانمرد آورد و پس از پذیرفته شدن آثار، در گروه هنر ملی آنها را اجرا کردیم.
هر دو اثر نمایشنامههای افسانهای خوبی بودند که گفتوگوهای بسیار زیبایی هم داشتند.
یکی از نمایشنامهها «قصه طلسم حریر و ماهیگیر» و دیگری «شهر آفتاب و مهتاب» نام داشتند که من و خانوم نصرت پرتوی نقشهای اصلی هر دو نمایش را به عهده داشتیم و به همراه آقای جوانمرد، که کارگردان هر دو کار بود و با همکاری دیگر هنرپیشهها تمام تلاشمان را کردیم که این دو نمایشنامه بسیار زیبا به همان زیبایی اجرا شوند.
یکی از این نمایشها ضبط تلویزیونی هم شد که نمیدانم در آرشیو تلویزیون باقی مانده است یا خیر. نمایشنامه دیگر را در شهرستانهایی مثل آبادان هم اجرا کردیم که خاطرم هست در آنجا پس از سه ساعت که روی صحنه عرق ریختم، آب سرد خوردم و درجا بدنم خشک شد.
بعد از آن دوره، من ناگهان در اخبار سینمایی خواندم که حاتمی با هنرپیشههای سرشناسی مشغول ساختن فیلم است و برایم جالب شد جوانی که از من هم سن کمتری دارد چگونه توانسته اعتماد تهیهکننده و هنرپیشههای مشهور را جلب کند تا در مقابل دوربینش بازی کنند.
علی حاتمی آدم خودباور، جسور و آگاه به زبان فارسی بود و دیالوگهای خوبی مینوشت. در سریال «سلطان صاحبقران» دیدیم که او به نحو زبان فارسی در 150 سال اخیر بخوبی آشناست.
نگاه او عمدتاً نوستالژیک بود و طبعاً من با چنین نگاهی که مدام در حال سیر در گذشته است همخوانی ندارم، ولی همیشه هنر او و تصاویری که ثبت میکرد را دوست داشتم.
یادم هست در دفتر یادبود مراسم ختم علی حاتمی نوشتم:
«علی حاتمی! تو به تعریف هندوها زندگی کردی و مُردی. در تعریف هندوها آمده است که انسان به گلی میماند که شکفته میشود، یک دوره شادابی دارد و پس از آن پژمرده میشود و فرومیریزد. اما تو خیلی زود پژمرده شدی و فروریختی و از این بابت من عمیقاً متأسفم.»
بیژن کامکار، نوازنده و موسیقی دان نیز در مطلبی با عنوان "از باشعورترین کارگردان های تاریخ سینما" به یاد مرحوم حاتمی نوشت: از علی حاتمی هرچه بگویم کم است. هر واژه با بار معنایی نیکی را میتوان در وصف او استفاده کرد.
او انسانی مهربان و نازنین بود که عاشق هنر و فرهنگ ایران بود و اعتماد بسیاری به موسیقی ایرانی داشت و اگر عرض زندگی، که معمولاً به کسی فرصت نمیدهد به او مجال میداد موزیسین خوبی هم میشد.
حاتمی در انتخاب موسیقی یکی از باشعورترین کارگردانهای تاریخ سینمای ماست و تمامی فیلمهایش موسیقی زیبا، اصیل و پرمحتوایی دارد و کلامها و دیالوگهایش همانند شعر است. نخستین دیدار من با آقای علی حاتمی در زمان انتخاب موسیقی فیلم «سوتهدلان» بود.
آن زمان آقای هوشنگ ابتهاج سرپرست برنامه گلهای رادیو بود و علی حاتمی آمده بود یک سری موسیقی ایرانی برای فیلمش انتخاب کند که یکی از کارهایی که انتخاب شد تصنیف «چهره به چهره» اجرای جشن هنر شیراز ما بود. این آشنایی ادامه پیدا کرد تا فیلم حاجی واشنگتن که موسیقیاش را به محمدرضا لطفی سپرد که من در آن نوازنده و خواننده بودم. موسیقی فیلم مادر را هم ارسلان با گروه کامکارها ساخت.
بعد از این همکاریها و مشورتهایی که با من برای انتخاب موسیقی فیلمهایش انجام میداد، موسیقی فیلم جهان پهلوان تختی را به من سپرد و ما 10 الی 15 اتود مختلف را هم در استودیو با دف، ضرب زورخانه و سازهای کوبهای ضبط کردیم تا آنها را به موسیقی فیلم اضافه کنیم ولی متأسفانه اجل مهلت نداد و حاتمی از میان ما رفت.
او همیشه میگفت: «شما 50 سال دیر و 50 سال زود به دنیا آمدی. اگر 50 سال زودتر به دنیا میآمدی در ردیف میرزاعبداللهها و خانواده فراهانی بودی و 50 سال زود به دنیا آمدی چراکه شنوندههایت را 50 سال بعد پیدا میکنی.الان مردم در شنیدن موسیقی بدسلیقه شدهاند و بعد از یک آشفتگی فرهنگی یک رنسانس فکری رخ میدهد، جهان آرام میشود و مردم میاندیشند که باید دچار یک تحول فکری شوند و آن موقع است که شما شنوندههایتان را پیدا میکنید. انتظاری نمیرود در این دوره که موج جنگ و خشونت جهان را فراگرفته کسی موسیقی معرفتی و عاطفی گوش کند.»
شکوه مقیمی، روزنامه نگار در همین صفحه در یادداشتی با عنوان "آرزو طلب نکرد، آرزو ساخت"، می نویسد:
چگونه می توان برای کسی که حق ادبیات را در سینما به کمال ادا کرده، سخنی نیکوتر و درخور نوشت، برای علی حاتمی که شهره است به سعدی، سعدیسینمای ایران و بهتر است وام بگیریم از سخنان خودش که گفت سعدی در گلستان،باغ نظر ساخت و بگوییم حاتمی بر پرده جادویی، حظ بصر و در کواکب آسمان هم یکی می شود همچون علی حاتمی و الباقی سوسو می زنند.
او تاریخ ایران را خوب می شناسد و می خواهد ما را نیز به آن آگاه کند و چه خوش گفت دامن هنر در این ملک همیشه آلوده ست، از حافظ تا «من»، منی که می تواند کمال الملک باشد یا ملک الشعرای بهار، می تواند علی حاتمی باشد یا عباس کیارستمی و چه زیبا نوشت «تاریخ هنر ما، خون است».
خونی که آزادی را مصور می کند، از بند تن رهاست و پادشاهی چون ناصر الدین شاه را تسلیم می کند تا طوطیک را پرواز دهد و حسرت بخورد که ای کاش خالق «تالار آیینه» او می بود.حاتمی زیر و روی جامعه را ورق زده و فرهنگ عام را بخوبی می شناسد و درد مردم را می فهمد.
او از گذشتگان گلایه می کند که چرا در خواب بنگ و افیون غفلت فرورفتند، شب را بی چراغ روشن نکردند و ابوالفتح ها باید می بودند تا تلنگری به رضا تفنگچی ها بزنند تا عزم شکار ناب کنند و ریخت برگشته مردم را برگردانند به آدمیزاد.
علی حاتمی با زاده شدنش، با دلشده شدنش و با هزاردستان شدنش ما را در این آرزو باقی گذاشت که «کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود، همه صداها آهنگ بود، همه حرف ها ترانه» و الحق که چه زیرکانه گفت: «من آرزو طلب نمی کنم، آرزو می سازم.»
در زادروز مرحوم حاتمی، در یادداشت حامد سرلکی، پژوهشگر تاریخ، درباره شاخصه های تاریخ اجتماعی در اندیشه حاتمی آمده است:
"پیرمرد دیگر خرقه تهی کرده است از جان، اما مرداد ماه، این رستن دوباره، این گرمای پر از نور و زایش چیز دیگری میگوید.
عباسعلی حاتمی یا همان «علی حاتمی» در «خیابان مختاری تهران» همانجایی که «رضا تفنگچی» به مفتش شش انگشتی آدرس میداد، به دنیا آمد.
سخن از کسی که خود گویی نستعلیق حرف میزد و مینیاتور میکشید جای آنکه تاریخ را به تصویر بکشد سخت است و پرمخاطره.
مراد من پیرامون سخن گفتن از مراد اهل قلم، علی حاتمی - بازخوانی آن نگاهی است که در زمان حیاتش، لرزان گامهای تند جامعه به سوی تجدد میگشت. علی حاتمی داغدار سنتی بود که به فراموشی سپرده میشد و نیز غم خورده پریشانی بود که عقب ماندگیهای تاریخی مردم را به نکوهش مینگریست.
طعم تاریخ با چاشنی هنر علی حاتمی کارگردان آثاری است که به جرأت نمونه آن دیگر به تلویزیون و سینما نیامد از «هزاردستان» و «مادر»گرفته تا «دلشدگان» و «کمال الملک».
برای درک بهتر از جهان بینی حاتمی در آثارش باید به آخرین مصاحبه تصویری وی بازگشت.
او وقتی که گله اصحاب تحقیق و تاریخ را من باب دست بردن در اصل تاریخ میشنود سر از روی تأسف تکان داده و با همان رنگ و بوی دیالوگهای شیرینش میگوید که «ما شاهد منورالفکرهای سینما نرفتهایم، ما در ایران محققی که هنرهای دراماتیک را بشناسد کم داریم. سینما دوست تاریخدان اصولاً نداریم و قس علی هذا».
او میگفت: «سینمای من نه واقعیت است نه رؤیا». او عالم خیال را در بخش فهم آنی و ذهنی اکنون بشر بخوبی ترسیم میکرد.
به همین دلیل بود که ابهت شاهی محمد خان قاجار را به صدای نازکش ترجیح داده و صدای نازک او را روتوش میکند.
شگفتا از نبوغ مردی که تاریخ را با تصویر عامه پسندتری به مردمان فهماند. اکنون نیز برخی از محققین تاریخ و اندیشه که فاصله بسیاری با هنر متعالی دارند انگشت شماتت بر حیثیت بزرگمردی چون حاتمی کشیده و او را نا آگاه از مسائل تاریخی میپندارند؛ در صورتی که او یکی از پرده برداران حقیقی از تصویر بسیاری از رجل سیاسی و وقایع تاریخی خاک خورده بوده است.
رنگ نوشتهگاهی او را باید سعدی سینما خواند گاهی چون کمال الملک نقاش بیبدیل سینما. اما زیبایی آثار او در این است که تصویر را در قالب تاریخ و نمایش به بهترین شکل به جان مایه فهم مخاطب خود میریخت.
به طور مثال در اثر هزاردستان در قسمتهای نخستین این اثر و در سکانس پالوده خوردن زیر سایه بان، در نمایی بسته رضا تفنگچی را در قسمت چپ تصویر و با جامهای سیاه رنگ و خان مظفر (که تمثال تصویر مرد خوفناک عصر قجری، فرمانفرما است) را به جهت دفاع از حق نان مردم با لباسی پاک و سپید رنگ در سمت راست میبینیم.حال با آنکه در قسمتهای بعد گره گشاییهایی از دو شخصیت فوق ترسیم میشود.
جایگاه رضا تفنگچی خطاط شده را با لباسی سفید در سمت راست و این بار خان مظفر هزاردست را در سمت چپ و با جامهای سیاه به ما نشان میدهد. او خوب راه و رسم به تصویر کشیدن مفاهیم بدون اتلاف کلام و زمان را آموخته بود.
به طور مثال برای تقبیح بیراهه رفتن کمیته مجازات در اثر هزاردستان به جای آنکه واقعه تاریخی تیراندازی به کودک ارمنی در میان کوچه (پس از داد و فریادهای کودک) از جهت قتل «متین السلطنه» را عیناً به تصویر بکشد این کودک را در لحظه خوردن آب، بدون هیچ کلامی و در برابر سقاخانه به تصویر میکشاند. یعنی مظلومترین افراد در مظلومترین احوال و در مکانی مقدس، کافیست که علی حاتمی تاریخ را روتوش و اصل کودک کشی برای مقاصد سیاسی این کمیته را با چاشنی رنگ نوشتههای خود این بار با مظلومیت دو چندان نشان دهد.یا برای نمونه بعدی این رنگ نوشتهها به استفاده ابوالفتح صحاف از سریشم برای چسباندن شبنامههای کمیته مجازات میتوان اشاره کرد. سریشمی که تا دقایقی قبل اسباب بازی کودک نوپای ابوالفتح صحاف بود حال اسباب بازی نمایش کمیته مجازات میشود.
بدون شک هیچکس جز علی حاتمی در سینمای ایران، آن هم بدون کلام نتوانسته دیوان دیوان سخن بگوید.شخصیت پردازیشخصیتهای علی حاتمی هنوز زندهاند، کافیست کسی نام آنها را جایی بگوید به یک باره یاد آن فقره از اتفاقات تاریخی میافتید.
آنقدر که گویی این شخصیتهای نمایشی از اصل واقعیشان حقیقی ترند. دلیل عمده این بخش تسلط خارقالعاده حاتمی از تاریخ و عظمت دریای واژه شناسی آن است.ببینید ابوالفتح صحاف که داعیه هواخواهی از مردم دارد را چگونه میسازد. فردی سرد که بیرحمانه پشت به تبار خود میکند و به سستی پاسخ خواستههای همسرش را میدهد. با فرزند خود به سردی رفتار میکند و در نقطه عطف این شخصیت پردازی، گلستان سعدی و فضیلت قناعت در بین مردمان ایرانی را نوعی عقب ماندگی و درماندگی میداند.
حال آنکه علی حاتمی در سکانسی نشان میدهد که خود ابوالفتح اذعان میکند که مردم بیشتر برای او قرآن، مفاتیح و گلستان جهت صحافی میآورند.او را به زیبایی تمام مردم خواهی نشان میدهد که مردم را نمیشناسد. زمانی هم که تیراندازی به اسماعیل خان مسئول انبار غله صورت میگیرد، علی حاتمی او را در نمایی باز در حال راه رفتن به شکل غیرموافق و در سیل انبوه توده مردم نشان میدهد.کنایه عجیب علی حاتمی به روشنفکرانی که خود را مجزا از توده مردم دانسته و خویش را به مثابه عقل کل میپندارند. افرادی که چون قارچهای خودرو پس از تاریخ مشروطیت در کشورمان به وجود آمدند.
خواص و عوامدرک علی حاتمی پیرامون عموم مردم بواسطه ارتباط نزدیک او با مردمان کوچه و بازار بود نه خلوت نشینی و کافه نشینیهایی که امروز برخی از قشر پیشرو فرهنگی کشور را درگیر خود کرده است. به گونهای که وقتی وی سخن از درد میزد، درد را نیز به میزانی چشیده بود.مردمانی که در قهوه خانه زیر طاقی بازار در حال استنطاق توسط مأمور عالیه نظمیه هستند خود مُشتی نمونه همین خروار است. کودک، درویش، نابینا، گدا، قهوه چی و نشئه همه و همه را درک کرده است. نابینا میشود بینا و از همه بهتر بر مقاصد قتلهای کمیته مجازات سخن میگوید.به همین جهت است که علی حاتمی «حال ِ این جماعت چرتی» را خوب میفهمید. خواص نیز برای او عینیت دارند.
زیرا اشراف وی بر متون تاریخی و خدایگانیش بر کلمه و جمله به همراه شخصیت پردازیهای بینقصش باعث آن شده که شخصیتی به نام رضا خوشنویس(خطاط) که عصاره دو شخصیت تاریخی «عمادالکتاب» و «کریم دواتگر» است را به بهترین شکل ممکن در هم آمیخته و دوگانهای به نام رضا با بازی «جمشید مشایخی» را خلق کند.
رضا را با دو حالت قابل قبول میسازد بیآنکه آن را گرفتار دوگانگی شخصیت کند. تاریخ را بر او دیکته میکند بدون آنکه «رضا نامی را» در تاریخ بیابید.
گرچه که پایان کارهای شخصیتهای خاص او هر از چندی یک جور برخی شبیه آن چیزی که دوست داشت نمیشد (رجوع شود به قتل خان مظفر و عدم پخش آن)اما میتوان فهمید که ایدهآلگرایی در فهم رضا خطاط، سوسیال منشی منقضی پس از مشروطه در قامت ابوالفتح، ماکیاولیسم قجری در فهم خان مظفر، پراگماتیسم مفتش شش انگشتی و پوپولیسم قدرت زده را در کردار «شعبون استخونی» چگونه نشان داده است.
دغدغه مندیعلی حاتمی در اندیشه خود دغدغه سه مسأله اصلی را دارد. آزادگی، مردم و سنت و با به رخ کشاندن سنت و جایگاه آن در بین توده مردم نشان میدهد که حتی در عصرهای پس از مشروطه یا حتی در زمان نخستین شاه تجدد خواه (ناصرالدین شاه) این عیار با عقاید التقاطی مدرن در هم آمیخته و باعث گمراهی خیل عظیمی از مردم میگردد.این مردم آزادگی را در نهایت گم کرده و رو به زوال خود و جامعه منشق از خود کشیده میشوند.
به همین جهت او در فیلم «حاجی واشنگتن» نشان میدهد که سفیر دولت علیه شاهنشاهی قاجار حتی در واشنگتن نیز گوسفند قربانی میکند، در بالکن سفارتخانه سلاخی میکند و نذری میپزد.
این درماندگی جامعه ایرانی تازه پای در رکاب تجدد نهاده و درمانده میان سنت و مدرنتیه باعث شده است که دغدغه حاتمی در تمامی آثارش هویدا باشد.
حتی در اثر به یاد ماندنی «مادر» تمامی اعضای خانواده را درگیر همین مدرنیته، میهمان ناخوانده نشان میدهد (از آلمانی حرف زدن برادر بزرگتر در زهتابی تا نوار ضبط کردن برادر کوچکتر برای همسر) و راهکار آنها را بازگشت به خویش حقیقی و سنت اعلای ایرانی در نماد هویت مادر معرفی میکند.
به همین شکل مرگ مادر در فیلم مادر تابلوی تمام نمای قداست شده و مرگ رضا خطاط آغشته به مدرنیته نوعی مرگ مبتذل و افیونی نشان داده میشود.
حاتمی میخواهد به مردم نشان بدهد که گرچه هیچ دردی در این جهان نسخه کاملی ندارد اما سنت به دلیل فراهم آوردن میراثی جاودانه از تعاملات اجتماعی میتواند مفیدتر جلوه کند.
گرچه خاطره باز بودن علی حاتمی و علاقهاش به نقش و سخن بر این تأکید مهر مؤکداً میکوباند. آنچه پس از رفتن علی حاتمی بر قلب تاریخ تمدن ایران به جای ماند، نیشتر تیز «یادش بخیر» است.
یاد از قرار از دست رفته عدهای که بیقراری امروزشان به خاطر نبودن کسی است که خود آیینه کامل هنرمند سوار بر دوش تاریخ و اندیشه است.
روی پردههای پر شده از انبوه نابسامانیهای فکری امروز سینما، دیگر آن راست قامت تکیده از داستان جبر هستی نیست. مرداد ماهها شاید روزی از میان بروند اما گاه ماهها خود مقروض وجود ایامی اند که به آن مباهات میکنند.
یکی از آن ایام، میلاد اندیشمند سینمای ایران، علی حاتمی است. مردی که جور کتاب نخواندنهای ما را با خلق تصاویری بکر از معادلات تاریخی و اجتماعی مردم بیان کرد و امروز نبودش حسرت بزرگی است برای آن خرقهای که روزی برتن این پیرمرد بود.