سال پنجم هجری، در خانه‌ای کوچک و گِلین، غنچه‌ای خوشبو شکفت. بوی گل محمدی یکبار دیگر در کوچه پس کوچه‌های شهر مدینه پیچید و همه جا را سرشار از عطر دلپذیر خود ساخت. طوبای رسالت دوباره به بار نشست و ستاره درخشان دیگری بر خانه وحی فرود آمد.

زینب (س) زندگی را در محیطی که کانون سعادت و کمال بود، آغاز کرد. هر روز وجودش از مهر و معرفت رسول خدا (ص) جانی تازه می‌گرفت و از علم و بلاغت پدرش؛ علی (ع) بهره می‌جست، و روحش در دامان پرعطوفت مادری چون؛ فاطمه (س) به ساحل آرامش می‌رسید.

اما زندگی در کنار پیامبر و مادرش؛ حضرت فاطمه (س) به سرعت سپری شد و بعد از رحلت این دو بزرگوار حضرت علی (ع) تکیه گاه استواری برای دخترش زینب شد. 

علم و عمل، عصمت و عفت، نورانیت و شرافت با شخصیت زینب (س) آمیخته بود. او در بین زنان قریش و بنی هاشم به خاطر درایت و تدبیر و حلم و بردباریش ملقب به عاقله و عقیله و عقیلة النساء شده بود.

حضرت زینب (س) در زمانی که بانوان به علم و دانش اندوزی توجهی نشان نمی‌دادند برای توانمند ساختن زنان مدینه مجالس درس تشکیل می‌داد و آیات زیبای قرآن را با بیانی جذاب و عمیق تفسیر می‌کرد. ایشان این سنت و رویه را در مدت اقامت پدرش در شهر کوفه نیز ادامه داد. او نه تنها زنان بلکه سایر اقشار جامعه را نیز از دانش خود بهره مند می‌ساخت.

یکی از برجستگی‌های حضرت زینب (س) شجاعت بی‌نظیر ایشان است. لذا در زیارت نامه‌اش به "لبوه الهاشمیة" یعنی شیر زن هاشمى‌ لقب گرفته است. بزرگان علم اخلاق برای شجاعت، سه مرتبه قائل هستند. مرتبه اوّل شجاعت، نترسیدن از دیگران به خصوص نترسیدن از افراد زورگو و قدرتمند است. مرتبه دوّم شجاعت که بالاتر از معناى اوّل است، تسلّط بر هوى و هوس و نفس امّاره است. امّا بالاتر از این دو، معناى سوّم شجاعت است؛ به این معنا که انسان در جزر و مدّ روزگار خودش را نبازد. حضرت زینب از هر سه مرتبه شجاعت در حدّ اعلای آن برخوردار بود.

در مرتبه اوّل در روز عاشورا و پیش از شهادت امام حسین (ع) در میان آن همه شمشیر و آن همه کشته فریاد مى‌زند که آیا در میان شما یک مسلمان نیست؟ پس از شهادت امام حسین (ع) و در حال اسارت در مجلس ابن زیاد با قدرت به او بی‌اعتنایی و تحقیرش مى‌کند و او را «فاسق‌» و«فاجر» معرفی مى‌کند و مى‌گوید: "سپاس خدای را که ما را با نبوت حضرت محمد (ص) گرامی داشت، و از پلیدى‌ها پاک نمود. همانا فقط فاسق رسوا مى‌شود و بدکار دروغ مى‌گوید و او غیر ما مى‌باشد." و آنگاه که ابن زیاد رو به سوی ایشان کرد و گفت: دیدی که خدا چه بلایی بر سر شما آورد! مردانتان را کشتیم و شما را به اسارت گرفتیم.

زینب(س) شجاعانه می گوید: "مَا رَأَیتُ إِلَّا جَمِیلًا: ما جز خیر و زیبایی در کربلا چیزی ندیدیم." سپس در خطبۀ غرّایی که نزدیک بود همۀ مردم را بر علیه ابن زیاد بشوراند، فرمود: شهادت و اسارت، سرنوشت ما بود و اما بدان همین امر ریشه شما را خواهد سوزاند. این دین برای همیشه احیاء خواهد شد امّا تو به زودی خواهی مرد. پس منتظر باش ببین چه کسی رسوا می‌شود؟ ای پسر مرجانه مادرت به عزایت بنشیند!"

در مجلس یزید هم زینب (س) با شجاعت تمام خطبه بسیار کوبنده‌ای خواند. یزید در کاخ خضرا جشن پیروزی ترتیب داده بود و با گرد آوری لشکریان و کشوریان به دور خود در برابر اسراء می خواست قدرت و عظمت خویش را به رخ بکشد و بنی امیه را حق جلوه دهد. اما زینب (س) در آن فضای ترس و وحشتی که یزید پدید آورده بود و خود را در نهایت پیروزمندی می دانست با قدرت و شجاعت نقشه او را نقش برآب ساخت. زینب (س) در این مجلس خاندانش را معرفی و رسالت امام را برای مردم تبیین نمود و همه تبلیغات بنی امیه را بر باد داد. آنگاه خطاب به یزید فرمود:"ای یزید! تو دشمن پیامبری! تو و کسانی که تو را بر حکومت نشاندند به زودی خواهید فهمید که ظالمان چه جایگاه بدی دارند. هرچند مجبورم با تو سخن بگویم، امّا تو در نزد من خوار و کوچکی!"

ریشه این شجاعت و عدم ترس حضرت زینب (س) از قدرت دشمن از آنجا نشات می‌گرفت که خداوند متعال در جان او بزرگ بود و همین امر باعث می‌شد که غیر خدا در چشمشان کوچک گردد.

پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: "اشجع الناس من غلب هواه: شجاعترین مردم کسی است که بر تمایلات خویش حاکم و مسلط باشد." به تعبیر دیگر شجاع کسی است که بر نفس خود مسلّط باشد به همه واجبات، خصوصاً به نماز اهمیت دهد و در عمل به مستحبّاتی همانند تهجد و شب زنده‌داری، انس با قرآن و خدمت به خلق خدا کوشا باشد و از گناهان و حتّی مکروهات اجتناب ورزد.

این مرتبه از شجاعت است بسیار مهم تر از مرتبه اول است و زینب (س) در این مرتبه به بالاترین مقامات عبودی رسیده بود. چرا که بخوبی دریافته بود که عبودیت کامل آن است که جز به معبود واقعی یعنی کمال مطلق نیندیشد جز در راه او گام بر ندارد و هرچه غیر اوست فراموش کند و این همان هدف از آفرینش و خلقت انسان است. چنانکه خداوند در آیه 57 سوره ذاریات می‌فرماید: "و ما خَلقَتِ الجِنَّ و الانسانَ اِلّا لِیَعبُدون" و ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه مرا پرستش کنند."

زینب (س) عبادت‌ها و نماز شب‌های پدر و مادر بزرگوارش را از نزدیک دیده بود. او در کربلا شاهد بود که برادرش امام حسین (ع) در عصر تاسوعا به برادرش عباس (ع) فرمود: "به‌سوی آنان برو و امشب (شب عاشورا) را تا فردا مهلت بگیر، شاید بتوانیم این شب را به نماز و دعا و استغفار در پیشگاه خدایمان مشغول شویم. خدا خود می‌داند که من نماز، قرائت قرآن زیاد دعا کردن و استغفار را دوست دارم." زینب (س) نیز چنین بود. تهجد و شب زنده داری وی در تمام مدت عمر شریف اش ترک نشد. او حتی در سخت ترین شرایط یعنی از شب یازدهم به بعد با آن همه مسوولیت و مشغله و با این که یک زن داغدار و مصیبت دیده است، نماز نافله شب اش را ترک نمی کند.

"فاطمه" دختر امام حسین (ع) می‌گوید: عمه‌ام زینب (س) در آن شب (شب عاشورا) در محراب عبادتش ایستاده دعا می‌خواند و به خدا استغاثه می کرد." و جالب تر از همه روایتی است که از امام سجاد (ع) نقل‌شده است: که چون امام حسین (ع) برای وداع به خیمه گاه مراجعت فرمود، از جمله سخنانی که به حضرت زینب (س)گفت، این بود که فرمود: "یا اُخْتاه! لا تَنْسِنی فی نافلةِ اللَّیل: خواهر جان! مرا در نماز شب ات فراموش نکن." این سخن امام معصوم که بزرگ و کوچک و زن و مرد به دعای او محتاج اند، حاکی از این حقیقت است که حضرت زینب کبری ( س ) به قله رفیع بندگی و پرستش راه یافته است.

اما بالاترین مرتبه از شجاعت این است که انسان در رویارویی با حوادث بزرگ زندگی اعم از پیروزی و یا شکست خود را نبازد و صبر و استقامت داشته باشد. چرا که زندگی انسان ها توام با تغییرات است گاهی طبق مراد است، گاهی خلاف میل آنها. 

دنیا برای همه جزر و مدّ و بالا و پایین دارد. در این میان، شجاع به شخصی گفته می شود که در این دریای موّاج و متلاطم دنیا، همچون پر کاهی نگردد و هر لحظه به سویی پرتاب نشود. اسارت برای هر فردی به مثابه حرکت در یک دریای پر تلاطم و موّاج است. اما زینب (س) در دوره اسارت خویش ازعهده وظیفه و مسئولیت‌اش به‌خوبی برآمد و هجوم مصائب و بلایا او را منزوی و منفعل نکرد.

او در شام عاشورا با صلابت و استواری، زنان و کودکان را که در بیابان متفرّق شده بودند، جمع کرده و از آنان محافظت نمود. آنگاه به بالای پیکر بی سر برادر خویش رفت و به جای ناله و ضعف و با استواری و عظمت در برابر چشمان حیرت زده دشمن آن بدن را با دست‌هایش اندکی بلند کرد و خاضعانه عرضه داشت:" خداوندا این قلیل را از ما خاندان پیامبر، بپذیر."

113/120

تهیه شده در گروه فرهنگ و معارف