برای تحقق برادری میان انسانها شروطی لازم است. اولین شرط آن، ایمان به خداوند یکتا و توبه کردن از شرک و کفر است. خداوند در آیه 11 سوره توبه می فرماید: «هر گاه توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات بپردازند برادر دینی شما هستند». بعد از ایمان به خدا، برای تحقق برادری، پایبندی به لوازم ایمان شرط است؛ لوازمی چون انجام اعمال صالح، اقامه نماز و پرداخت زکات.
امام صادق (ع) در روایتی می فرمایند: «آسانترین حق مومنین بر یکدیگر این است که آنچه برای خود میخواهند، برای دیگران نیز بخواهند و آنچه برای خود بد میدانند، برای دیگران نیز بد بدانند». از دیگر حقوق بردارن دینی نسبت به هم، تلاش برای رفع نیازهای ایشان و کمک رساندن به ایشان با جان و مال و دست و پا و زبان است. آری، اسلام روا نمی دارد که مومنی سیر باشد و برادرش گرسنه، یکی پوشیده باشد و دیگری برهنه، یکی در امان باشد و دیگری بیمناک از جان خود و عزیزانش، یکی سیراب باشد و دیگری از فرط تشنگی زبان در دهانشان خشکیده باشد.
سنت خطبه برادری بین مومنان
آن روز که پیامبر گرامی اسلام (ص) خطبه برادری بین مومنان می خواند، هر کس با کسی برادر شد که قرابت روحی بیشتری با او داشت، مثلاً سلمان با اباذر، ابوبکر با عمر، طلحه با زبیر، مقداد با عمار، عایشه با حفصه و اُمّ سلمه با صفیه و بالاخره خود پیامبر (ص) با علی (ع). این سنت مبارک بین مسلمین ادامه داشت تا زمانی که علی (ع) قصد کرد برای فرزندانش بردرانی برگزیند، برادرانی که هرگز ایشان را در غربت و تنهایی، و در سختی و مشقتی که پیش رو دارند، تنها نگذارند.
چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س)، امیرالمؤمنین علی (ع) از برادرش عقیل خواست با شناختی که از اصل و نسب قبایل دارد، از دودمانی شجاع و دلیر، همسری برای او برگزیند و عقیل، «فاطمه کلابیه» را به ایشان معرفی کرد. امیرالمؤمنین (ع) از این بانوی گرامی صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد. این چهار برادر که محبت اهل بیت پیامبر(ص) را از مادرشان به ارث برده بودند به فرزندان فاطمه (س) عشق می ورزیدند و همواره ایشان را محترم می داشتند. حضرت علی (ع) پسران «ام البنین» را از چشمه معرفت و ایمان خود سیراب کرد و در میان آنها بیش از همه به عباس که بزرگترین آنها بود توجه داشت، چرا که آینده او را پیش چشمانش می دید.
عباس(ع) جنگجویی کارکشته در دوران نوجوانی و یار حسن بن علی(ع)
عباس (ع) تقریباً ۱۴ سال کنار پدر بزرگوارش زندگی کرد، در این مدت همیشه در جنگ و غربت و سختی، در آسایش و راحتی و شادمانی، در کنار پدر حضور داشت. در سال ۳۷ هجری قمری که جنگ صفین پیش آمد، با آنکه نوجوانی حدوداً دوازده ساله بود همچون جنگجویی کارکشته، رزم آوران و نام آوران عرب را به مبارزه می طلبید. چنان می جنگید که حتی دشمن نیز او را تحسین می کرد. نور ایمان در دلش آنچنان روشن بود که هرگز در دفاع از امام زمان خویش نه شک به دل راه داد و نه کوتاهی کرد. بعد از پدر در رکاب امامش حسن بن علی (ع) بود و همواره او را اطاعت کرد تا زمانی که نوبت به امامت حسین بن علی (ع) رسید.
فرزند شرابخوار معاویه به جای او، خود را امیر مومنان خواند و آنگاه از روی جهالت و غرور و قدرت طلبی خواست تا بزرگترین و پاکترین مردان تاریخ را مجبور به بیعت با پستی، حقارت و نا پاکی کند. گویا عباس (ع) دست در دستان امامش هر روز و هر ساعت به روز موعود نزدیکتر می شد، روزی که سالها پیش پدر وعده اش را به او داده بود.
اطمینان حسین (ع) از ایمان ، صلابت و پایداری برادرش عباس
کاروان حسین بن علی (ع) در کربلا فرود آمد و بالاخره روز دهم محرم فرا رسید، از لشگریان یزید کسی به سمت خیمه های حسین بن علی (ع) آمد، چندین بار نام عباس و برادرانش را با صدایی بلند بر زبان آورد، اما این چهار برادر هیچ کدام پاسخش را ندادند تا اینکه حسین (ع) به ایشان امر کرد پاسخ او را بدهند. برای عباس و برادرانش امان نامه آورده بودند، چه سخت بود برای عباس که جان امامش در خطر باشد و او در سایه امنیتی که دشمن تضمین کرده بود بیارامد. حسین (ع) حتی اگر امام و پیشوای او نبود، حتی اگر برادر نَسَبی اش نبود، برادر دینی اش بود و از این بابت خداوند حقی را بر او واجب کرده بود. حقی که به موجب آن باید در سختی و مشقت با جان و مال و دست و پا و زبان، برادرش را یاری می کرد. عباس و تمام برادرانش با لحنی تند و با خشمی که تمام وجودشان را فرا گرفته بود، امان نامه را پس فرستادند و حاضر نشدند برادرشان و امامشان را در این روز سخت تنها بگذارند......
دشمن آرایش جنگی گرفت، حسین (ع) که از ایمان و صلابت و پایداری برادرش عباس اطمینان داشت، عَلَم سپاه را به دست او داد، عَلَمی که نشانه استقامت و پایداری بود. خورشیدِ علمِ عباس باید تا آخرین لحظه در اهتزاز می ماند تا نور امید در دلهای مومنان خاموش نشود. یاران حسین (ع) یکی یکی به میدان رفتند و عباس (ع) نیز برادرانش را فراخواند، او یکی پس از دیگری برادرانش را راهی میدان کرد تا اینکه همه به شهادت رسیدند.
تلاش عباس(ع) برای سیراب کردن حاضرین صحرای کربلا
بالاخره عباس (ع) از امامش اجازه خواست تا راهی میدان شود، اما کودکان تشنه بودند، یک بار پیش از این برایشان آب آورده بود اما اکنون تقریباً یک روز می شد که در آن بیابان گرم، آبی نخورده بودند و لبهایشان از تشنگی ترک خورده بود. حسین (ع) عباس را راهی شط فرات کرد. او با لبانی خشکیده، یک تنه به جنگ سربازانی رفت که آب را محاصره کرده بودند. یادش آمد گریه های پدرش را زمانی که او کودک بود و برای حسین (ع) آب می برد. علی (ع) گریه می کرد و می گفت: شما در کربلا همین کار را برای فرزندم انجام میدهی درحالیکه تشنه است و با تشنگی جان میدهد.
آب تا زیر شکم اسبش بالا آمده بود، دستانش را پر از آب کرد و نزدیک لبان خشکیده اش برد، اما شرط برادری این نبود که او سیراب باشد و برادرش تشنه کام جان دهد، مَشک خود را پر کرد و راه خیمه را در پیش گرفت. دشمن از هر سو به او حمله ور شد، دستانش را قطع کرد و با تیری مشک او را پاره نمود. آب که بر زمین ریخت، امید علمدار، نا امید شد و با عَمودی که بر سرش زدند از اسب بر زمین افتاد.
اثبات برادری عباس(ع) تا پای جان
عباس بن علی (ع) در تمام دوران زندگی اش از سر ادب و احترامی که از مادرش به یادگار داشت و با عِلمی که از پدرش آموخته بود، با اینکه حسین (ع) برادر نسبی اش بود، او را امام و سرور خود می دانست و هرگز او را برادر خطاب نکره بود. اما در آخرین لحظات زندگی، تمام نیرویش را جمع کرد و صدا زد «برادر، برادرت را دریاب». اکنون عباس (ع)، «برادری» را در حق حسین (ع) تمام کرده بود. او با دست و پا و جان و مال و حتی با جان عزیزانش از حق برادرش دفاع کرده بود و لبانش همچون لبان برادرش از تشنگی ترک خورده بود.
نویسنده:
فهیمه ثری
113