نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانیم در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد.
سالهاست آمدنت را انتظار می کشیم. تو آن سوی دورها و ما همسایه ارغوانت. روزهای بسیاری را با تار لطفی و صدای شجریان و شعرهای تو گذرانده و خاطره کرده ایم.
هیچ ایرانی را پیدا نمی کنی که با «تو ای پری کجایی» شیدایی نکرده باشد و با «ای ایران، ای سرای امید، از بامت سپیده دمید ...» به ایرانی بودن خود نبالیده و با چشمانی غرقه در اشک و بُغضی در گلو، سر بر عرش خداوندی نساییده باشد.
اما نیامدی و ما همچنان چشم براه در آستانه می نگریم
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم معنی «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
امیر هوشنگ ابتهاج، شاعر نام آور معاصر که با نام ادبی«ه. الف سایه» مشهور است در 19 مرداد ماه در سن 94 سالگی درگذشت.
ابتهاج ساده زیست و برای تمام فارسی زبانان به زبانی بسیار ساده و دلنشین شعر گفت و با لحظه لحظه غم و شادی هموطنان و همزبانانش همنشین شد. شعر و موسیقی همزاد و همدم دائمی او از نوجوانی بود، با آنها زیست و با آنها چشم فروبست و به خواب ابدی رفت.
قهوهخانه کوچک شهر رشت در کوچه پس کوچههای نزدیک خانه پدری، اشتیاق پسر نوجوانی را که هر روز برای شنیدن موسیقی از رادیوی قهوه خانه، میهمانش می شد، همواره در خاطر داشت.
گرچه نخستین دفتر شعرش را که در سیزده سالگی منتشر شد دوست نمی داشت و بعدها آن را از بین برد، اما انتشار همین دفتر شعر، نوید حضور شاعری جوان بود.
شاعری که گرچه در ظاهر ساکت و کم حرف است، اما حرفهایی برای گفتن دارد که حرف بسیاری از مردم سرزمینش است.
«سراب»، «شبگیر» و سه دفتر «سیاه مشق» ها و پس از آنها «آینه در آینه» سایه را به عنوان شاعری نو اندیش مطرح کرد.
به اندازه کافی از جویبار جاری آموزه های نیما نوشیده بود و توانسته بود راه خود را خیلی زود پیدا کند. هم در شعر نو، خوش قلم می زد و هم در غزل، حرفهای تازه داشت و سرآمد بود. اندیشه اش چه در کسوت ترانه و چه در قالب غزل و مثنوی و شعر نو، از شعوری برخوردار بود که تبدیل به زمزمه های همگانی مردمش شد.
عشق شادی است، عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است
تپش نبض باغ در دانه است
در شب پیله، رقص پروانه است ...
زندگی چیست؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زندگی او پر از فراز و نشیب بود اما با تمام سختی ها، دوریها، مشقتها و تلخی ها.
عاشق بود، عاشق زندگی و همواره آن را ستایش می کرد حتی در سخت ترین برهه های زندگی حتی در زندان، حتی در غربت، او ستایشگر زندگی بود.
وقتی که در مصاحبه ای از او پرسیدند: « آیا از زندگی راضی هستی؟ بدون ذره ای تأمل و تفکر گفت: «فوق العاده». «من این شانس را داشتم که سمفونی نهم بتهوون را گوش کنم... این میز میتواند بگوید من سمفونی نهم را شنیدهام؟ یا بگوید آواز ابوعطای شجریان را شنیدهام؟... آن آواز باورنکردنی است... کجا میتوانستم اینها را بشنوم جز در زندگی؟»
او هرقدر به زندگی عشق میورزید، به گفته خودش به مرگ فکر نمیکرد.
تعبیری که از مرگ دارد زیبا و منحصر به فرد است. وقتی در مصاحبه ای از او پرسیدند که رابطهاش با مرگ چطور است، گفت: «شما هیچوقت با مرگ روبهرو نمیشوید. تا زندهاید، زندهاید. اصلاً مرگ وجود ندارد. موقع مرگ، زنده نیستید. اصلاً نمیدانید یعنی چه. از چه میترسید؟ چیزی که هرگز نمیتواند اتفاق بیفتد. تا وقتی شما هستید، اتفاق نمیافتد. موقعی اتفاق میافتد که شما نیستید.»
خودش معتقد بود که شناخت او کار سختی نیست. می گفت: «ما آدمهای ساده ای هستیم به معنای واقعی از پشت کوه آمدیم. همین کوه بلند البرز ولایت من را از ولایت خیلی ها جدا می کند. آدمهای ساده، شناختنشان هم ساده است .. بعضی ها بی خود زحمت می کشند که یک نکته هایی را پیدا کنند و بگویند. نگفته هم معلوم است چیز مهمی نیست. من تأکید می کنم من هر چه گفتم از باور خودم گفتم و با صداقت خودم گفتم هیچ چیزی را به خودم نبستم و هیچ ادایی هم در نیاوردم این تنها توفیق من است».
اما شناخت او به این راحتی هم که خودش می گفت نیست.
از یک سو موسیقی، از یک سو شعر، از یک سو فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، از سویی تاریخ مصوری که خود او بود و باید در شعرها و مصاحبه ها و دست نوشته هایش جستجو کرد ... هر کدام کتابی مفصل است. آری خودش بود به واقع همان بود که نشان می داد اما گستره تأثیرش وسیع است.
عصری که سایه در آن زندگی می کرد، دوران اوج تفکر سوسیالیستی در جهان بود. کمتر روشنفکری را می توان یافت که در آن دوران از جذبه جادوی سوسیالیسم در امان مانده باشد.
سایه نیز همچون بسیاری از روشنفکران و شاعران هم دوران خود، گرایشهای سیاسی چپ داشت و به حزب توده نزدیک بود. سوسیالیسم در شعر او به ویژه در شعرهای نیمایی، نمودی عینی دارد. او نیز چون سایر شاعران رمانتیک، به رخدادهای اجتماعی واکنش عاطفی و احساساتی نشان داده است، هر چند که شعرهای انقلابی او هم رنگ و بوی عاشقانه و تغزلی دارد.
سایه آخرین قله از چند قله شاعران معاصر ایران است. شاعری با آرمان آزادی خواهی و آزاد اندیشی برای همه انسانها.
او از شاعران دوران نیما و بدعتی است که نیما در شعر آغاز کرد و پیروان زیادی داشت. شاگردانی که کم کم سردمداران شعر معاصر فارسی شدند و توانستند از طرح نیما، بهترین شعرهای آن روزگار را خلق کنند. حرکت و گرایش شاعران به شعر نیمایی، تا حدود زیادی عرصه را برای شاعرانی همچون سایه، که به سنت شعر فارسی گرایش داشتند، دشوار می کرد.
پایبندی این گروه از شاعران به سنت شعر فارسی و تسلط آنان بر ادبیات کلاسیک از یک سو و توجه به ایده های نیما یوشیج از سوی دیگر موجب تولد دوباره غزل با ساختاری جدید شد. سهم سایه در این حرکت ادبی بسیار قابل توجه و مهم است. سایه سهم مهمی در نگهداری این سنت و قالب ادبی و همچنین رواج آن در بین شاعران فارسی زبان اعم از ایران و تاجیکستان و افغانستان دارد.
اگر چه سایه شاعر غزل است و در فرهنگ ادبی، غزل یعنی عشق و غزلسرایی یعنی عاشقانه سرایی، اما او توانسته است این عشق را با نگرانی ها و دغدغه های اجتماعی و سیاسی مردمش تلفیق کند و برای آنان و از دغدغه های آنان بسراید.
درین سرای بی کسی، کسی به در نمی زند
به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
شعر سایه روان و سلیس است. شعر او سیال و طبیعی همچون جویباری خوش نوا و ملایم و خوش آهنگ جاری است. کلام او همچون سعدی، سهل و ممتنع است و در سادگی و روانی به غزلیات سعدی پهلو می زند.
در عین حال حاوی انتقاد اجتماعی به سبک حافظ و به زبان امروز است. او از حافظ زبان رمز را آموخته و از آن به خوبی بهره برده است. وقتی فضای اجتماعی بازتر بوده بیشتر شعر نو گفته و هر وقتی که فضای سیاسی تنگ شده به سمت غزل و شعر کلاسیک میل کرده است.
او بر این باور است که: «شعر کلاسیک فارسی برای این پرورده شده که شما بتوانید همه حرفها را بزنید و در عین حال در امان باشید. یعنی شما از رمز استفاده می کنید و کلمات در معنای اولیه خود نیستند. اشعار حافظ گواه خوبی بر این مدعاست ....در این قالب حرف زدن با مصونیت بیشتری صورت میگیرد. یعنی چیزهایی هست که شما به رمز و راز میتوانید بیان کنید و عجیب این است که شنونده هم این را میداند...»
موسیقی در زندگی سایه همواره از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است تا آنجا که معتقد است: «موسیقی باعث شناختن شعر شده است».
عشق او به موسیقی تا بدانجاست که در مصاحبه ای که در سالهای اخیر داشت (1397) آن را غبطه بزرگ زندگی خود دانسته گفته است: «یکی از افسوسهای من - هنوز هم در این آخر عمر- غصهام این است که ای کاش به جای شعر، یک اتفاقی میافتاد و من دنبال موسیقی میرفتم.»
او از ابتدای دهه ۱۳۵۰ تا ماههای منتهی به انقلاب، سرپرست برنامه «گلها» در رادیو ایران شد و دوران جدیدی را برای موسیقی سنتی ایران رقم زد.
او که معتقد بود «هیچوقت موسیقی برایم درجه دوم نشد.» در این دوران توانست به موسیقی سنتی ایران جانی تازه دهد. به گواه کارشناسان موسیقی «گلهای جدید» فصل مهمی از موسیقی سنتی و کلاسیک ایران را در دهه ۱۳۵۰ رقم زده است.
بیش از صد شعر سایه به ترانه درآمده و به سراسر دنیای فارسی زبان سفر کرده است. علاوه بر آن شماری از خاطره انگیزترین ترانه ها را سروده و با نامدارترین موسیقی دانها و خواننده ها همکاری داشته است .
آثاری همچون «سپیده» (ایران ای سرای امید) و «سرگشته» (تو ای پری کجایی) که بخشی از خاطرات موسیقایی چند نسل از ایرانیان است، بدون اشعار سایه قابل تصور نیست.
هوشنگ ابتهاج در غربت مرگ را پذیرا شد و چشم بر زندگی که بسیار دوستش می داشت بست. و به زودی پیکرش در خاک وطن که بسیار به آن عشق می ورزید آرام می گیرد .
شبم از بی ستارگی شب گور
در دلم پرتو ستاره دور
آذرخشم گهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پر زاغ
مرغ شبخوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت
یادش گرامی و سرایش مینو
دکتر افسون قنبری