سال دهم هجری است و حدود یک هفته است که مراسم حج پایان یافته، حضرت محمد(ص) به همراه کاروانی بزرگ، از مکه به سمت مدینه به راه افتاده است.
کاروانهای دیگر عازم شهرهای خود هستند و وادیهایی را پشت سر گذاشته و اینک به منطقه وسیعی به نام «جحفه » (johfeh) رسیدهاند. صحرای خشکی که جز چند درخت تنومند بیابانی و مقداری خاک و ریگهای سوزان، چیز دیگری ندارد.
پیامبر اسلام(ص) بیست و سه سال از عمر خویش را در راه ترویج قوانین آسمانی و هدایت انسانها گذرانده است و نکتهای نیست که تاکنون یادآوری نکرده باشد، اما در این سفر حس میکند که بیش از چند روزی از دوران حیاتش باقی نیست و در آینده نزدیک به دیدار حق خواهد شتافت.
این اندیشه او را به خود مشغول داشته که: بعد از او این امت به چه سرانجامی خواهند رسید؟ و آیا میتواند مردمی را که برای هدایتشان زحمات بسیاری کشیده است، برای پذیرفتن جانشینی مدبر و کارآمد راضی کند؟ رهبری که همۀ انسانها را به سوی کمال و رستگاری رهنمون باشد؟
انتظار محمد(ص)، طول نمیکشد. خداوند خواستۀ حبیباش را با فرستادن وحی برآورده میکند. این بار سوم است که فرشتۀ وحی از او میخواهد تا پیام خدا را به مردم و امتش ابلاغ کند.
«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک...» ای رسول خدا آنچه را از تو خواستیم به مردم ابلاغ کن!
پیامبر اسلام دستور توقف میدهد. همچنین میفرماید: "کاروانهایی که رفتهاند بازگردند و همه صبر کنند تا کاروانهایی که عقب ماندهاند، برسند."
توقف پیامبر، همهمهای در میان کاروانیان برپا ساخته است. هیاهویی که با شیهۀ اسبها و زنگ شتران قافله درهم آمیخته است. مردم با هم زمزمه میکنند:
- چه اتفاق افتاده است؟
- اینجا که جای فرود آمدن نیست!
-این بیابان که گرم و سوزان است.
- آیا باز فرمانی از خداوند بر محمد نازل گشته است؟
نبی اکرم نماز ظهر را با افراد کاروان از مرد و زن بجای میآورد و پس از پایان نماز برای ابلاغ امر مهمی - که خداوند او را برای آن به توقف در این سرزمین مامور کرده است - مردم را صدا میزند.
در مکان بلندی روی تخته سنگهای دامنۀ کوهستان از جهاز شتر جایی را درست کردهاند که از بالای آن، همگی او را ببینند و سخنش را بشنوند.
محمد، (ص)، میایستد و در برابر دیدگان هزاران تن مسلمان چنین میفرماید: "سپاس و ستایش مخصوص خداوند است. ما از او کمک میخواهیم. به او ایمان میآوریم و بر او توکل میکنیم... من گواهی میدهم که معبودی نیست جز آفریدگار یکتا که بخشنده و مهربان است و شهادت میدهم که محمد بنده و فرستاده اوست."
و سپس فرمود: "ای مردم! خدای مهربان و آگاه مرا خبر داده است که مرگ من نزدیک است. من مسؤولم و شما نیز مسؤولیت دارید... از شما سؤال میکنم: در پیشگاه خداوند درباره من چه خواهید گفت؟ آیا وظیفه رسالت را ادا کردهام و شما را به راه راست و دین خدا فراخواندهام؟"
مردم در حالی که اشک به چشم داشتند، جواب دادند: "ما گواهی میدهیم که تو تبلیغ کردی و راهنمای ما بودی، نصیحت کردی و کوشیدی. خداوند به تو پاداش خیر دهد!"
آخرین فرستاده خدا برای بار دوم پرسید: "آیا شما شهادت میدهید که معبودی جز خدای یکتای بی همتا نیست و محمد بنده و رسول اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت حق مسلم است و بدون شک و تردید خواهد آمد؟"
مردم که بیتاب شنیدن آخرین توصیههای رسول خدا بودند، گفتند: "آری، گواهی میدهیم."
پیامبر با لبخندی فرمود: "اکنون که داستان چنین است و روز قیامت و پاداشی در پیش داریم، باید بدانید که در روز قیامت به پیامبر خود ملحق میشوید، اما پیش از آن، دو امانت گرانقدر و دو جانشین میان شما میگذارم، پس ببینید با آن چگونه رفتار میکنید؟ و در قیامت چگونه در محضر من وارد خواهید شد؟"
در این هنگام از میان انبوه جمعیت شخصی فریاد کشید: "ای رسول خدا! این دو جانشین که میگویی کدامند؟"
پیامبر اکرم پاسخ داد: "قرآن، کتاب خداوند، که طنابی است، از یک سر به دست خدا و از یک سر به دست شما. پس به این ریسمان چنگ زنید و آن را از دست ندهید و عترت و خانوادۀ من. پروردگار مهربان آگاه، به من خبر داده است که این دو (قرآن مجید و خاندان نبوت) هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در روز قیامت در کنار حوض کوثر، که دریایی گوارا از معرفت امامان و اهل بیت (ع) است، بر من وارد شوند و من نیز همین را آرزو داشته و از خداوند بزرگ درخواست کردهام. پس به شما سفارش میکنم که این دو امانت گرانمایه و پر ارج را فراموش نکنید که به هلاکت و بدبختی خواهید رسید و از آن دو فاصله هم نگیرید که سرانجامی بد خواهید داشت."
خطبۀ آن حضرت مدتی طول کشید. در فاصله این مدت امور مختلفی را یادآور شد و آیات بسیاری از کتاب آسمانی مسلمانان را به مناسبت مطالب خود قرائت کرد.
سپس کمی صبر کرد و در حالی که به اطراف خود مینگریست، به صدای بلند علی (ع)، را صدا کرد و او را ابتدا یک پله پایینتر از خود نشاند و رو به جمعیت، فرمود: "ای گروه مسلمانان! تاکنون سه نوبت جبرئیل امین از جانب خداوند به من وحی آورد که تمام انبیای پیش از تو خلفا و جانشینان خود را معرفی کردهاند. تو نیزباید ولایت و پیشوایی علی (ع) را به مردم ابلاغ کنی. من در اجرای این فرمان خداوند سه مرتبه عذر آوردم، تا این آیه: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک...» هم اکنون بر من نازل شد و مرا بر آن داشت تا شما را آگاه کنم که خلیفه و مولا و امیر بعد از من این مرد - اشاره به علی، (ع) - یعنی پسر عمو و داماد من است."
سپس، در آن اجتماع بزرگ و روز داغ و بیابان تفتیده برای اینکه ابهامی نباشد، دست علی را گرفت و بلند کرد و گفت: "ای مردم! از شما میپرسم، نسبت به مؤمنان حتی از خودشان سزاوارتر برای تشخیص مصلحتها کیست؟"
مردم جواب دادند: "خدا و رسول او داناترند."
باز پرسید: "آیا من در امور شما سزاوارتر نیستم؟"
گفتند: "بله یا رسول الله...چنین است."
آنگاه جملهای را به زبان آورد که مومنین هرگز آن را فراموش نکردهاند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.
پروردگارا! دوستی کن با آن کس که علی را دوست و پیرو باشد!
دشمن بدار آن را که علی را دشمن بدارد!
یاری مکن کسی را که بی یارش گذارد!
دوستدار آن باش که دوست علی باشد!
کیفر ده آن را که با وی بجنگد!
او حق است و حق با اوست!»
و سپس گفت: "هر حاضری به غایبان ابلاغ کند و به گوش بقیه برساند."
پیامبر اسلام، زمانی طولانی، دست علی، علیه السلام، را همچنان بالا نگاه داشت و با تمام خصوصیات و مشخصات به مردم معرفی کرد.
طی این سخنرانی طولانی، پیام خداوند بر مردم ابلاغ شد. هنوز دریای جمعیت، رسول خدا، صلی الله علیه وآله، را احاطه کرده بود که جبرئیل فرود آمد و از سوی خدا او را مامور ساخت که این آیه را برای مردم بخواند.
پیامبر خدا چنین خواند: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینا» "امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برگزیدم تا آیین شما باشد."
سپس با صدایی زیبا ندا سر داد: "الله اکبر! دین اسلام کامل شد، نعمت خداوند تمام شما را در بر گرفت و پروردگار به رسالت من و امامت علی پس از من خشنود شد."
آنگاه در برابر هزاران مسلمان از بلندی فرود آمد و به قدری شاد و خوشحال بود که گویی مهمترین وظیفه را انجام داده و بزرگترین فرمان الهی را ابلاغ کرده است.
با فرود آمدن پیامبر اکرم از بلندی، هلهله شادی از میان انبوه مردم برخاست و اشک شوق از دیدگان همه جاری گشت.
احساسات گرم و پرشوری که صد و بیست هزار مسلمان، بلکه بیشتر، نسبت به علی، علیه السلام، ابراز میداشتند و فریادهای شادی که به آسمان بلند میشد، شکوه و ابهت بسیاری به این جمع می بخشید.
علی آن بزرگ پیشوای پرهیزکاران در حالتی که پشت سر پیغمبر به آهستگی گام برمی داشت، از میان افرادی که او را احاطه کرده بودند به طرف خیمهای که برایش ساخته بودند و محل بستن پیمان و اجرای مراسم بیعت بود، پیش می رفت. این ماجرا در مکانی نزدیک جحفه به اسم غدیر خم اتفاق افتاد و به همین جهت به روز غدیر یا عید غدیر خم معروف شد.
در این هنگام دسته دسته مردم به حضورش رسیدند و دست مردانه او را به عنوان پیشوایی خود فشردند. رؤسای قبایل، سران عشایر و طوایف و بزرگان مهاجر و انصار به خدمتش رسیدند و رهبریش را تهنیت و تبریک گفتند. و اینگونه امیرالمومنین علی(ع) در این روز امام و رهبر مسلمانان شد.
117