کارخانهها، سازمانها و شرکتهای بزرگ و کوچک تعطیل شده، فقر و گرسنگی بیداد می کند و انسان در یکی از سخت ترین بزنگاه تاریخی خود قرار گرفته است.
این روزها اگر سعدی بود، چه می کرد و چه می گفت؟ آموزه های سعدی برای انسان معاصر چیست؟
اول اردیبهشت در ایران به نام سعدی نامگذاری شده است شاعری که جهانیان او را به عنوان مصلح اجتماعی می شناسند. ایرانی نژاده ای که سخنانش در سراسر جهان همچون کاغذ زر دست به دست می شود و بسیاری از شخصیتهای برجسته جهانی، از اشعارش برای شاهد مثال و تأیید اندیشه هایشان استفاده می کنند و به این وسیله به سخن خود اعتبار می بخشند.
آموزه های سعدی با وجود گذشت قرنها از حیات او، برای انسان معاصر بسیار کارآمد است. جهان امروز به مصلحانی چون سعدی سخت نیازمند است که به او یادآور شوند: انسان با هر نژاد و مذهب و باور و طبقه اجتماعی، یک پیکر واحد است و غم و دردش، غم و دردی همگانی است. انسانیت نیست که یک عده در راحت و عیش و نوش غرقه باشند و گروه کثیری یک وعده غذای کافی نداشته باشند. به باور سعدی که امروز باور بسیاری از انسانهای نیک اندیش است:
بنیآدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی / نشاید که نامت نهند آدمی
این روزها حال جهان اصلاً خوب نیست، بی تاب است و مضطرب. خبر آمدن بهار همچون سال گذشته هنوزش به شکوفه نرسانده که سردی زمستان بر جانش نشسته و یکان یکان فرزندانش را خاکسترنشین کرده است.
کرونا دو سالی است چهره جهان را تغییر داده، خیابانها خالی شده، سکوت و خاموشی بر بیشتر شهرهای جهان سایه افکنده، ترس و هراسی دلهره آور بر جان انسانها نشسته است. مدتی است که دستی به مهر، دستی دیگر را نمی فشارد.
ترس از ویروس کرونا آغوشها را سرد کرده و دیگر کسی گرمی بخش آغوشی نیست. کافه ها متروک شده و زمزمه عاشقانه ای به گوش نمی رسد. از جست و خیز و خنده های شاد کودکانه در خانه مادربزرگ و پدربزرگ خبری نیست. سالمندان تنها شده اند، کارگران بیکار و بی خانمانان، تعدادشان بیشتر و شرایط شان اسفبارتر شده است.
شیوع کرونا در جهان عرصه را بر زندگی انسانهای بسیاری تنگ کرده است. کارخانهها، سازمانها و شرکتهای بزرگ و کوچک تعطیل شده، فقر و گرسنگی بیداد می کند و انسان در سخت ترین بزنگاه تاریخی خود قرار گرفته است. می تواند بنشیند و نظاره کند و منتظر باشد که «دستی از غیب فرو آید و کاری بکند» یا باید آستین همت بالا بزند؟
انسانیت و اخلاق دو گوهر نایابی است که بشر در تمامی ادوار زندگی خود و به ویژه این ایام، به آن نیازمند بوده و هست. با خودم فکر می کنم این روزها اگر سعدی بود، چه می کرد و چه می گفت؟ بی گمان دل به مهر مردم می سپرد. شانه در زیر بار غم آنان خم می کرد. به قصه های جانسوزشان دل می داد و بر زخمهای سهمگین این روزهای بشر دل می سپرد و تعلیم ایثار و عشق می کرد. همچون آن داستان خشکسالی عظیم در دمشق که حتی عشق را نیز از خاطر مردم برده بود.
چنان قحط سالی شد اندر دمشق / که یاران فراموش کردند عشق
چنان آسمان بر زمین شد بخیل / که لب تر نکردند زرع و نخیل
این داستان، داستان زندگی بشر است. حکایت این روزهای ماست اما با نامی دیگر و رنگ و بویی دیگر. در آن ایام نامش قحطی و خشکسالی بود و در این ایام کرونا اما نتیجه و حاصل آن یکی: مرگ و گرسنگی و فقر و تنهایی. چه باید کرد ؟
سعدی می گوید قحطی و خشکسالی تا بدانجا بود که چشمه ها خشکید و گرسنگی و بیماری بر زندگی مردم چیره شد. فقر و فلاکت گسترش یافت و بسیاری مردند و کودکان بسیاری بی سرپرست شدند.
در آن حال پیش آمدم دوستی / از او مانده بر استخوان پوستی
بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی / چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی
به باور سعدی در چنین شرایطی چگونه می توان بی تفاوت بود و فارغ از غم و رنج مردم، در آسایش و راحت زیست؟
نبینی که سختی به غایت رسید / مشقت به حد نهایت رسید؟
من از بینوایی نیم روی زرد / غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند، ریش (= زخم) / نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
چگونه می توان در این سختی و بی تابی که مردم به آن گرفتارند، آسوده خاطر بود و دل به رویا سپرد و خوش بود؟ چگونه می توان هر روز آمار مبتلایان به این بیماری جهانی را شنید، استیصال جامعه جهانی را دید، خبر تعطیلی گسترده جهانی، رکود شدید اقتصادی، بیکاری گسترده قشر عظیمی از مردم جهان را خواند و بی تفاوت بود. وقتی خلقی گرسنه اند چگونه می توان لقمه به دهان برد و به عیش و نوش گذراند.
چو بینم که درویش مسکین نخورد / به کام اندرم لقمه زهر است و درد
آموزه های سعدی برای تمام بشریت است در هر مقام و موقعیتی که باشند. سردمداران و مسئولان کشورها وظایف سنگینی بر عهده دارند. آنها باید حافظ منافع مردم خود بوده و آسایش و رفاه آنان را فراهم کنند چرا که ثروت و پشتوانه تمام کشورها حاصل دسترنج مردم آن دیار است و رفاه و آسایش، کمترین حق از حقوق انسانی آنهاست.
رعیت نشاید به بیداد کشت / که مر سلطنت را پناهند و پشت
مروت نباشد بدی با کسی / کز و نیکوی دیده باشی بسی
سعدی در حکایتی دیگر از بوستان نمونه ای از یک جامعه ایدهآل را ارائه داده است. جامعه ای که پادشاه در هنگام سختی و بلا، به فکر مردم است و به داد آنان می رسد. او به ما می آموزد که در سختی ها و شدائدی که گریبانگیر جامعه می شود باید از نفیس ترین و ارزشمند ترین دارایی های خویش گذشت، چرا که انسان شریف، تاب تحمل دیدن سختی همنوع خود را ندارد.
یکی از بزرگان اهل تمیز / حکایت کند ز ابن عبدالعزیز
که بودش نگینی در انگشتری / فرو مانده در قیمتش جوهری (= گوهر فروش)
در روزگاری خشکسالی عظیمی اتفاق افتاد و مردم از فقر و گرسنگی، همچون برگ درختان پاییزی فرو می ریختند. پادشاه دستور داد نگین را بفروشند و صرف مردم نیازمند کنند.
چو در مردم آرام و قوت ندید / خود آسوده بودن مروت ندید
بفرمود و بفروختندش به سیم / که رحم آمدش بر غریب و یتیم...
که زشت است پیرایه بر شهریار / دل شهری از ناتوانی فگار
نکردند رغبت هنرپروران / به شادی خویش از غم دیگران
رسیدگی به مردم و مشکلات آنان فعلی پسندیده و لازمه زندگی بشر است. در روزگاری زندگی می کنیم که متاسفانه بشر در میان چرخ دنده های زندگی ماشینی اسیر شده و عمرش به تلاش معاش می گذرد.
روزهایمان پیش از طلوع خورشید آغاز می شود و نیمی از شب گذشته با خستگی مفرط به پایان می رسد. روزها و روزها و شبها و شبها گذشت بدون آنکه بدانیم حاصل چه و مقصود کدام است. تا به امروز که با هجوم یک ویروس، به یکباره جهان خاموش شده. چرخ کارخانه ها از حرکت بازمانده. حمل و نقل شهری و برون شهری و کشوری متوقف شده. گویی که جهان در بهتی عظیم فرو رفته است. شاید این روزها را بتوان اینگونه تعبیر کرد که به انسان فرصتی داده شده تا در خود و جهان برساخته اش بنگرد. بخش اندکی از این مردم با عنوان کادر درمانی با همه زندگی خود به عرصه آمده اند. باقیمانده مردم چه؟
به سعدی بزرگ تأسی می کنیم و آنچنان که از او آموخته ایم از تمامی کسانی که می توانند، می خواهیم که در این ایام دست افتادگان را بگیرند.
نخواهی که باشی پراکنده دل / پراکندگان را زخاطر مهل (بوستان/ص 159)
به حال دل خستگان در نگر / که روزی تو دلخسته باشی مگر
نه خواهنده ای بر در دیگران / به شکرانه، خواهنده از در مران (بوستان/ص 160)
ره نیک مردان آزاده گیر / چو استاده ای دست افتاده گیر (بوستان/ص171)
به احسانی آسوده کردن دلی / به از الف رکعت به هر منزلی (بوستان/ ص 172)
یادش گرامی و آموزه هایش چراغ راه بشریت باد.
افسون قنبری
117