داستان انبیاء (ع) در لابلای دفاتر شش گانه مثنوی مولوی، حضوری چشمگیر دارد، تا آنجا که می توان گفت تقریباً نام تمام پیامبرانی که در قرآن به آنها اشاره شده در مثنوی نیز راه یافته است. اشاره مثنوی به لطایف و اسرار زندگی انبیاء، ورای اشارات و قصه بافی های معمولی است که مخاطبین آنها تنها به ماجرای داستان توجه میکنند.
سخنان مولانا برخاسته از اصالت فکر و استقلال رأی و استنباط های عرفانی اوست. به اعتقاد دکتر زرین کوب، مولوی شناس معاصر محبت زائدالوصفی که در مثنوی هر دم بوسه بر دامان انبیاء میزند، ازجمله زیباترین و پرشکوه ترین فرازهای مثنوی است.
این شکوه و جلال با نام خاتم پیامبران، محمد مصطفی (ص) به اوج خود می رسد. مولوی هرگاه که از احمد (ص) و خصایل او سخن می گوید، گویی که مرغ جانش در آسمانها پرواز می کند و گاه تا بدانجا میرسد که سخن نیز یارای بیان احساس او را ندارد.
تصویری که در مثنوی از سیمای حضرت محمد (ص) عرضه می شود، نه فقط متضمن تعظیم و تقدیس فوق العاده در حق پیامبر بزرگ خدا است، بلکه درین حال، نهایت عشق و ارادت مولوی را در حق این مربی بشریت نشان می دهد.
در سراسر مثنوی ما شاهد مدایح پرشور، در عین حال پرمعنای مولوی در حق رسول بزرگوار اسلام ، حضرت محمد (ص) هستیم ".
بهر این خاتم شدست او که به جود
مثل او نه بود و نه خواهند بود
هست اشارات محمد المراد
کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
در مثنوی مولوی، لفظ و نام پیامبر اسلام، نزدیک به پانصد بار و به مناسبتهای مختلف، فضای مثنوی را عطرآگین کرده است.
شیوه ای که مولوی برای وصف پیامبر اکرم (ص ) در کتاب خویش برگزیده است، با دیگر شاعران پیش و پس از او تفاوت دارد. در دیوان شاعران بزرگ فارسی، پس از حمد خداوند، به وصف پیامبر پرداخته اند اما در مثنوی، شیوه کار به گونه ای دیگر است. نام پیامبر در سراسر مثنوی ذکر شده است و جای معینی ندارد.
مولانا در موقعیتهای مختلف، یادآوری نام پیامبر را در ذهن خویش لازم میبیند و خاضعانه از نام مبارک آن حضرت برای حضور در مثنوی دعوت می کند. این گونه مطالب به اقتضای حال عرفانی مولوی در هنگام سرودن مثنوی مطرح شده است. مولوی در توصیف خاتم پیامبران و برای بیان مقام آن حضرت در مقایسه با سایر پیامبران الهی، به مسأله جزء و کل اشاره می کند. او معتقد است که نام احمد نام جمله انبیاء است. همچنان که کل شامل جزء هم می شود و وقتی که عدد صد بیاید، نود هم در ضمن آن موجود است .
نام احمد نام جمله انبیاست
چون که صد آمد نود هم پیش ماست
مولوی وجود خاتم انبیاء را جامع همه کمالات می داند. چراکه معتقد است که در وجود خاتم پیامبران، همه لطایف و اسرار انبیاء نهفته است.
مولوی اخلاق و منش رسول گرامی اسلام را نمودار کمال مراتب تمام اولیا و سالکان طریق حق می داند و او را مقدم بر همه پیامبران می شناسد، اگرچه پس از همه آنان به رسالت رسیده است. مولوی برای فهم این مسئله به یک مثال ساده اکتفا می کند و آن این است که همواره میوه که غایت مراتب وجودی درخت است، پس از آن به وجود می آید.
او در مقایسه با سایر پیامبران بسان میوه ای است که درخت نبوت به بار آورده است. لذا به رغم آنکه در آخر همه آنها قرار گرفته بر همه آنها تقدم دارد.
مولوی همین تمثیل را برای خاتمیت پیامبر نیز مطرح می کند زیرا پیامبر در ظاهر آخرین پیامبر است، اما در حقیقت درخت نبوت در طول تاریخ به حیات خود ادامه داده تا میوه ای چون محمد(ص) را به بار آورد. پس نبوت به واسطه پیامبر استمرار و اکمال یافته است.
گر به صورت من ز آدم زاده ام
من به معنی جدّ جدّ افتاده ام
تصویری که از حضرت رسول در مثنوی ارائه می شود، بیانگر نهایت عشق و ارادت مولوی در حق این مربی و مرشد بزرگ بشریت است. مولوی احوال رسول گرامی اسلام را نمودار کمال مراتب اولیاء و سالکان طریق حق می داند.
مولوی سیرت و سنت رسول اکرم (ص) را کمال مطلوب اهل عرفان معرفی می کند و از آن در جهت تعلیم عرفان عملی استفاده میکند. بهترین گواه بر این ادعا، کتاب مثنوی اوست».
یکی از نمونه های توجه بسیار مولوی به حضرت رسول و سیره ایشان، استفاده مکرر از احادیث ایشان است که به این وسیله مخاطب با محتوای برخی احادیث آشنا می شود.
برای مثال آنگاه که درباره نفس سخن گفته و به مذمت نفس و وسوسه های آن پرداخته، به حدیثی از حضرت رسول اشاره کرده است.
مولوی نیز همچون دیگر عرفا، جهاد با کفار را جهاد کوچکتر و جهاد با نفس را جهاد اکبر( بزرگتر) می داند.
وقتی جمعی از یاران حضرت رسول از جنگ با کفار بازگشتند، پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «ما از جهاد اصغر ( کوچک ) بازگشتیم و حالا زمان جهاد اکبر ( بزرگتر ) است ». مولوی معتقد است که مجاهدتهای پویندگان راه حق هم براساس همین سخن رسول اکرم( ص) است. مولوی به سالکان طریق حق و حقیقت نشان می دهد که دشمن عمده ای که هر مومن مخلص را تهدید می کند، دشمن بیرونی و ظاهری نیست ، بلکه این خصم در درون او است که همانا نفس اوست .
ای شهان کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زو بتر در اندرون
کشتن این، کار عقل و هوش نیست
شیر باطن، سخره خرگوش نیست
دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست
کو به دریاها نگردد کم و کاست
سالک راه حق برای رسیدن به مقصود باید مراحل گوناگونی را با تمام سختی هایش طی کند و طبق نظر عرفا از وادی های سخت و صعب بگذرد.
یکی از این مراحل، فقر است. مولوی در مثنوی با استناد به حدیث « الفقر فخری» یعنی فقر مایه افتخار من است از رسول اکرم (ص)، به اهمیت و نقش فقر در نیل به تقوی اشاره می کند و فقر را عز و ناز پنهان می داند.
فقر از این رو فخر آمد جاودان
که به تقوا ماند دست نارسان
مولوی معتقد است که پیامبر اکرم (ص) فقری را مایه فخر می داند که مبداء حرکت در سیر و سلوک راه حق باشد. فقری که به تقوی منتهی می شود و از شوق و وصال حق سرچشمه می گیرد. این فقر معنوی است و با فقر مادی که گاه موجب کفر نیز می شود، تفاوت بسیار دارد. فقر در نزد عرفا، نیازمندی به خدا و بی نیازی از غیر اوست. این نیاز، موجب ارتباط مداوم انسان با محبوب خویش یعنی پروردگار عالم می شود .
فقر فخری بهر آن آمد سنی
تا ز طماعان گریزم در غنی
گنج ها را در خرابی زان نهند
تا ز حرص اهل عمران وارهند
آزار و جفایی که رسول خدا، در مکه از مخالفان و کفار قریش می بیند، در مثنوی مخصوصاً در طرز رفتار ابوجهل تصویر می شود. در اشعار مولوی از بین مخالفان حضرت رسول، ابوجهل، مظهر و نماد تمام شرک جاهلی محسوب می شود.
خصومت ابوجهل با دین اسلام و پیامبر اکرم (ص) تا آنجا بود که وی حضرت رسول و یارانش را با نفرت و کینه می نگریست . دشمنی او در حق پیامبر تا بدان پایه بود که پیامبر او را فرعون امت خوانده است. مولوی با استناد به این توصیف درمورد ابوجهل، وی را رمز نفسانیت و مظهر تن معرفی می کند، کسی که باید از پیروی او دوری کرد .
بت شکستن سهل باشد نیک سهل
سهل دیدن نفس را جهل است جهل
هر نفس مکری و در هر مکر زان
غرقه صد فرعون با فرعونیان
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را ز فرعونی مریز
دست را وندر اَحَد و احمد بزن
ای برادر واره از بوجهل تن
به اعتقاد مولوی، گفتگوی ابوجهل با حضرت رسول همچون گفتگوی فرعون با حضرت موسی (ع) است و تصویری از احوال نفسانی ابوجهل را نشان می دهد. مولوی به عنوان مصداق و شاهد این سخن خود حکایتی را نقل می کند که روزی پیامبر اکرم (ص ) در پاسخ توهینی که ابوجهل به او کرد، او را راستگو خطاب کرد. در همان هنگام، یکی دیگر از یاران پیامبر در همان مجلس حضرت محمد (ص) را آفتاب خطاب کرد، پیامبر اسلام به او نیز گفت که راست می گویی. یکی از افراد حاضر در مجلس از پیامبر رمز این کار را جویا شد که درباره این دو قول متفاوت یک نظر دادید. علت آن چیست ؟ حضرت پاسخ داد که هریک از آنها در آینه وجود من، نقش خویش را می بیند و چون ابوجهل، تصویر نفسانیت محض را که صورت خود اوست، در وجود رسول اکرم (ص) جستجو می کند، پیامبر را آنطور که هست نمی بیند.
دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنی هاشم شکفت
گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کار افزاستی
دید صدیقش بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب
گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نه چیز
حاضران گفتند ای صدر الوری
راست گو گفتی دو ضد گو را چرا
گفت من آیینه ام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست
به اعتقاد مولوی آنچه مخالفان رسول و امثال ابوجهل و ابولهب را به دشمنی با پیامبر اکرم (ص) و اسلام وادار می کند، تعلق آنها به عالم جسم و نفس است، چنانکه مومنان صدیق در اثر تجانس با رسول خدا ، مجذوب وی می شوند.
خلاصه کلام آنکه تصویری که در مثنوی از سیمای محمد(ص) عرضه می شود نه فقط متضمن تعظیم و تقدیس فوق العاده در حق این سرور کائنات است بلکه در عین حال نهایت عشق و ارادت را در حق این مربی و مرشد هستی که سلسله هدایت نفوس انسانی به جانب حق به وی ختم می شود نیز در سراسر این تصویر جلوه بارز دارد . در نگاه مولوی و تمامی عرفای مسلمان، پیامبر اسلام نمونه مطلق انسان کامل است و در تمام ادب و عرفان اسلامی به ویژه مثنوی مولوی نشان این محبت و تکریم فوق العاده همه جا جلوه گر است.
افسون قنبری
گروه فرهنگ و معارف برون مرزی صدا وسیما
110
بیشتر بخوانید:
محمد(ص)؛ خورشید هدایت میآید