شهریار، شاعر انسان و انسان شاعری بود که هرچند در عصر حیات خود به شهرت و اقبال رسید، اما هنوز جهان به درک عالمانه‌ای از او نرسیده است، تنها شاعران، خوشه چین گلستان زبان سحر انگیز او هستند.

بهروز قزلباش- خلقی به جاه تکیه زدند و شهریار از سر معرفت فقر، پا بر سر دنیا زد و گذشت.

این درسی است که او از سیر افلاطونی خویش در درون و سلوک عاشقانه در جلوت گرفت و آموخت.

سید محمد حسین، چنان نازک خیال و نازک العاطفه بود که کلمات را نمی گفت؛ بلکه آنها را می گریست.

شادمانی را گزارش نمی‌کرد، بلکه آن را سرمی‌کشید و می‌نوشید، مثل نوشیدن عسل از برگ نازک گل، مثل بوییدن گل از ترنم رنگ در نازکای لطیف طبیعت، مثل چشیدن خنکا از آب، درچشمه‌های چشم‌های «حیدر بابا»، بگو چشم‌های «رخشنده.»

شادمانی را گزارش نمی‌کرد، بلکه آن را سرمی‌کشید و می‌نوشید، مثل نوشیدن عسل از برگ نازک گل، مثل بوییدن گل از ترنم رنگ در نازکای لطیف طبیعت، مثل چشیدن خنکا از آب، درچشمه‌های چشم‌های «حیدر بابا»، بگو چشم‌های «رخشنده.»

شهریار، شاعر انسان و انسان شاعری بود که هرچند در عصر حیات خود به شهرت و اقبال رسید، اما هنوز جهان به درک عالمانه‌ای از او نرسیده است، تنها شاعران، خوشه چین گلستان زبان سحر انگیز او هستند.

 

گاه چنان بی تکلف و ساده؛ عاشق است که انسان خیال می کند، نو گویان پارسی که با حذف قیود انتظام نظم و عروض می خواستند به بدیع گویی در زبان فارسی بیفزایند، پیش زبان سنتی شهریار کمند و کم‌اند.

در سهل گویی، درس آموز مکتب سعدی است ودر سرودن شیرین، شهد کلام از حافظ چشیده ودر پرواز معانی، معنای بلند در آشیان مولانا نشانده است.

در سهل گویی، درس آموز مکتب سعدی است ودر سرودن شیرین، شهد کلام از حافظ چشیده ودر پرواز معانی، معنای بلند در آشیان مولانا نشانده است.

مخاطب اهل فضل و ادب بر این موضوع آگاه است، اما دریغم آمد که سخن در باره شعر شهریار را به شعر استاد، متبرک نکنم که فرمود:

از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی‌ست

من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

یا در این بیت:

جز وصف پیش رویت، در پشت سر نگویم

رو کن به هر که خواهی، گل پشت و رو ندارد

زبان و خیال شاعر، در هم آمیزی شگفت خود عشق را از آتش دلِ عاشق، تنوره می‌کشد تا جهان بینندگان و دانندگان را در شور شیرین که معشوقه‌ی تاریخ خیال ملت ماست، بسوزاند، برقصاند و در عشق فرو برد، چنان که روح باران در برگ های لطیف هستی.

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد

تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق، شب هجرتست تنها

که وصال هم بلای شب انتظار دارد

 

این شهریار است که مرزهای «مجاز» با «حقیقت» را در جدایی و وصل به معرفت برگرفته از معشوق و تجلی او در می‌نوردد تا این خلسه در امتزاج اندوه و شادمانی بر موسیقی معنوی شعر شهریار، ببارد و گل کند.

گره خوردگی «هجر» با «وصل» نه از باب «تضاد و طباق» و صنعت در ادب، بلکه از قِبَل «ترادف در معنی!» وجه عاشقانه خود را به رخ می‌کشند و این شهریار است که مرزهای «مجاز» با «حقیقت» را در جدایی و وصل به معرفت برگرفته از معشوق و تجلی او در می‌نوردد- که هجرو وصلش بلای جان است- تا این خلسه در امتزاج اندوه و شادمانی بر موسیقی معنوی شعر شهریار، ببارد و گل کند.

 

 

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی در این معنی چه خوش فرموده است:

چه‌ امکان است‌ گَرد غیر از این محفل‌ شود پیدا

همان لیلی شود بی‌پرده تا محمل شود پیدا

غناگاه خطاب از احتیاج آگاه می‌گردد

کریم آواز ده کز شش جهت سایل شود پیدا

 

سید محمد حسین، شهریارِ عالمِ حق است و نیک می‌داند از باطل، حقیقتی بر نخواهد خاست؛ بنابر این دقیقه است که مجاز اندیشی در کلام و سلام او، هرگز بی‌اشارتی به حقیقت نیست.

شهریار، نفس و نَفَس خویش را در الفت با دل از مجاز می رهاند تا بی‌قید تن شاهد پرفشانی نَفَس باشد و همه منازل را در بی‌قیدی تن سپری کند.

موج‌ها را بر هم می زند تا به گوهر، دست یابد تا یک دل باشد، آنگاه در آتش شدن و با فرزانگی در دیوانگی آمیختن را تجربه کند.

خوانندگان شهریار می دانند که شاعر کودک و پیر ما چنان محو عشق است که هیچ اثری از او نیست که آثاری جز عشق در آن باشد.

اگر او مقتول عشق است، اگر خاکستر این آتش، اگرسرود اندوه تار تبریز، یا سه تار مکتب تهران، اگر مفتون فریبایی یار و هزار اگر دیگر، استادی خود آموخته ادب در حضرت معشوقه است.

اگر او مقتول عشق است، اگر خاکستر این آتش، اگرسرود اندوه تار تبریز، یا سه تار مکتب تهران، اگر مفتون فریبایی یار و هزار اگر دیگر، استادی خود آموخته ادب در حضرت معشوقه است.

شگفتا که بیدل، زبان حال شهریار تبریز ما را چه خوش سروده است:

شهیدان ادبگاه وفا را خون نمی‌باشد

مگر رنگ حنایی از کف قاتل شود پیدا

 

هم بدین گونه است که هرجا شهریار، گم شده باشد در منزل عشق، هویداست، او دریایی است که از ساحلش پیداست و گوهری‌ست که از درون گوهرها نشان دارد.

در اواخر عمر پر برکت و عشق خود، از کلمه و مجاورت معنی گذشته و به درون آن، غوص کرده بود.

اشک هایش راوی شعر، شعرش قصه گوی تنهایی و تنهایی‌اش راوی سیر و صیرورت هستی به تنهایی بود.

انسان در کلمات او، حسرت بزرگ؛ و حسرت بزرگ او، تماشای عاشقانه‌ی جهان بود.

نگاه حافظانه به هستی، همراه با رندی او و درک و دریافت عارفانه اش.

 ادبیات فارسی، دریایی است که گویی از رودخانه‌ی واحدی سیراب می‌شود.

این که گفته می‌شود، شهریار تحت تاثیر حافظ است، حرف بی‌راهی نیست، اما چنان که در سطرهای پیشین هم ملاحظه کردید؛ ادبیات فارسی، دریایی است که گویی از رودخانه‌ی واحدی سیراب می‌شود.

در این دریا، هرکس به قدر جوهر خود، اهل گوهر است.

برای همین است که بیدل، حرف دل شهریار را می زند و شهریار، حرف حافظ را بگوش ما می خواند و حافظ همان را که مولوی گفت.

به هر روی، شهریار، درس آموز مکتب عارفانه و عاشقانه حافظ و ایضا مولانا بود، اما کارش منحصر به خود اوست.

در ادبش، صاحب سبک خود و در معرفتش، صاحب مقام خویش و در کلامش، فروزنده آتش مقدس عشق است.

 

روز شعر و ادب، یا همان روز شهریار، در واقع روز همه شاعران و ادیبانی است که درس آموز یک مکتب‌اند و آن مکتب حق در برابر باطل و حقیقت در مجاورت مجاز و آیینگی در درون تمثال است.

روز شعر و ادب، یا همان روز شهریار، در واقع روز همه شاعران و ادیبانی است که درس آموز یک مکتب‌اند و آن مکتب حق در برابر باطل و حقیقت در مجاورت مجاز و آیینگی در درون تمثال است.

یادش پر از عشق و شور شیرینش، مدام باد.