ایران پرس - چشم انداز دیدار احتمالی روسای جمهور آمریکا و روسیه چندان امیدبخش نیست، زیرا به نظر می رسد «دونالد ترامپ» برای روبرو شدن با «ولادیمیر پوتین» خیلی روی توان و جاذبه شخصی خود حساب باز کرده و از سوی دیگر او نمی تواند خود را به راهبرد اعلام شده از سوی واشنگتن در قبال روسیه مقید سازد.

«دانیل فراید» کارشناس برجسته مرکز اوراسیا و ابتکار عمل اروپای آتی در شورای آتلانتیک در گزارشی تحلیلی به بررسی پیشینه دیدارهای سران آمریکا و روسیه پرداخت و نوشت: همچنان که به وعده ها و خطرهایی می اندیشیم که از دیدار روز 16 ژوئیه روسای جمهور آمریکا و روسیه بر جا مانده است، نگاهی به نشست های پیشین دو کشور می تواند راهنمایی پیش روی ما باشد تا دریابیم دیدار دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین چه خوبی ها و چه بدی هایی به دنبال خواهد داشت.

نشست های خوب

نشست ها به خودی خود می توانند ساده برگزار شوند، اما راه را برای پیشرفت هموار نمایند.

در نخستین دیدار «رونالد ریگان» رئیس جمهور وقت آمریکا با «میخائیل گورباچف» مدیرکل وقت اتحاد جماهیر شوروی در نوامبر سال 1985 هیچ توافق چشمگیری بدست نیامد، اما کمک کرد دستور کار آمریکا – شوروی پس از تهاجم اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان از دشمنی و خصومت به دستاوردهایی تغییر یابد که در اواخر دهه 80 و ابتدای دهه 90 میلادی دنیا را دگرگون کرد.

بیانیه مشترک ژنو که برآیند آن دیدار بود کلیات دستور کاری منطقی و معقول را در بر داشت که با مواضع دو طرف در آن هنگام سازگار بود اما دولت های وقت آمریکا و شوروی آن کلیات را پایه و اساس همکاری قرار دادند.

گهگاه پیش می آید که نشست های مهم با ناکامی روبرو می شوند، اما رویدادهای بهتری را رقم می زنند.

نشست مشهور ریگان – گورباچف در «ریکیاویک»، پایتخت ایسلند در اکتبر سال 1986 از آنجا در یادها مانده است که یادآور تلاشی بلندپروازانه اما ناموفق از سوی دو رئیس جمهوری بود که می خواستند بر سر کنترل تسلیحات به توافق برسند.

آن توافق بسیار فراتر از آن چیزی بود که بوروکراسی های وقت دوطرف فکرش را می کردند. برخلاف ناکامی در آن نشست، سران وقت دو کشور از آن تجربه بهره گرفتند و برای همکاری بیشتر آماده شدند. به ویژه گورباچف این اعتماد و اطمینان خاطر را بدست آورد که همزمان با پیگیری اصلاحات در داخل، به برقراری روابطی بهتر با غرب نیز بیاندیشد و اقدام کند.   

نشست های ریگان با گورباچف کارساز بود، زیرا ریشه در راهبردی درست، بادوام و همخوان با ارزش های آمریکایی داشت.

در شرایط جنگ سرد، این گونه برداشت می شد که آمریکا دارد از دنیای آزاد در برابر تجاوزگری مسکو حمایت می کند، دموکراسی را در برابر کمونیسم در اولویت قرار می دهد و از اروپای متحد بدون «پرده آهنین» (مانعی خیالی که پیش از سقوط کمونیسم و پس از رویدادهای سیاسی در شرق اروپا در سال 1989 شوروی را از غرب جدا کرده بود) پشتیبانی می کند.

مهم تر اینکه ریگان به موازات دست دوستی دراز کردن به سوی روسیه، هر جا لازم بود فشار بر مسکو را حفظ کرد، برای نمونه در افغانستان و با پشتیبانی از مخالفین دموکراتیک در لهستان و یا هر مکانی که در اروپا در کنترل و زیر نفوذ شوروی قرار داشت.

ریگان موضوع حقوق بشر را نیز به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از دستور کار آمریکا و شوروی سابق حفظ کرد.

به عبارت دیگر، ریگان از هنر برگزاری نشست بهره گرفت تا بدان جا با شوروی وارد تعامل شود که آنان تمایل داشتند با ما زمینه مشترک ایجاد کنند بدون اینکه منافع یا ارزش های آمریکایی در این میان قربانی شود.

نشست بد

از نشست یالتا یا نشست کریمه (نشست سران وقت کشورهای آمریکا، انگلیس و شوروی در فوریه 1945 برای گفتگو و تبادل نظر درباره آلمان نازی و بازسازماندهی اروپا پس از جنگ جهانی دوم) با نام «قصه ای هشدار دهنده» در تاریخ یاد می شود که در آن می خواستند به هزینه دیگران قرارداد ببندند و چنین قراردادی هم با منافع و هم با ارزش های آمریکایی در تضاد قرار داشت.

«فرانکلین روزولت» رئیس جمهوری آمریکا به شهر یالتا (در نزدیکی شبه جزیره کریمه در شرق اوکراین) رفت تا «جوزف استالین» همتای روس خود را برای پیوستن به سازمان ملل متحد که به زودی بنیانگذاری می شد، تشویق کند و از شوروی بخواهد در جنگ ضد ژاپن به آمریکا بپیوندد.

وی در قالب هدفی ثانوی تلاش کرد لهستان و دیگر کشورهای اروپای شرقی و مرکزی را که در کنترل شوروی قرار داشتند، نجات بدهد.

روزولت توانست موافقت استالین را برای جنگیدن ضد ژاپن و پیوستن او به سازمان ملل جلب کند مشروط به اینکه شوروی در شورای امنیت از حق وتو برخوردار باشد، اما در عوض روزولت توافقی را پذیرفت که خیلی مبهم نگاشته شده بود.

این توافق با نام بیانیه «اروپای آزاد» دارای مفادی کلی درباره انتخابات آزاد در اروپا بود، اما هیچ ابزاری برای اعمال کردن آن وجود نداشت و درباره مفادی همچون «خواست و اراده ملت ها» نیز به توافق نرسیده بودند.

شاید استالین این گونه تصور کرده بود که آمریکا می خواهد با این کار شرمساری شکست خود را لاپوشانی کند.

روزولت تصور می کرد، نشست یالتا موفقیت آمیز بوده و باور داشت روابط شخصی اش با استالین می تواند ضعف های توافق را پوشش بدهد، او آنقدر زنده ماند که دریابد تصوری غلط داشته است.

«هری اس ترومن» جانشین روزولت به نتایج بهتری درباره استالین دست پیدا کرد، اما سلطه شوروی بر اروپای مرکزی تا 44 سال پس از نشست یالتا ادامه داشت.

یادآوری این درس ارزشمند است:

هنگامی که سران آمریکا با دیکتاتورها توافق امضا می کنند، جزئیات همانند متن راهبردی، اهمیت دارد.

اهداف آمریکا در جنگ دوم جهانی که در منشور آتلانتیک روزولت – چرچیل در سال 1941 بیان شده بود راهبرد عالی آمریکایی را پایه گذاشت که روزولت از آن پیروی کرد:

"ما در پی ایجاد اروپایی آزاد و متحد در قالب دنیای آزاد بودیم، اما توافقی که در نتیجه نشست یالتا بدست آمد این برداشت را رقم زد که روزولت اصول منشور آتلانتیک را در شرق آلمان، لهستان، اروپای شرقی و مرکزی رها کرده تا در عوض به اهداف دیگری در سیاستگذاری دست پیدا کند.

یالتا این درس را به ما می دهد که توافقنامه هایی که با ارزش های ما سازگاری ندارند هر چقدر هم در زمان حال مناسب باشند با گذشت زمان، نتیجه خوبی نخواهند داشت."

نشست هایی که با ناکامی افتخارآمیز همراه است

«جورج دبلیو بوش» رئیس جمهور  آمریکا در تاریخ 16 ژوئن 2001 در اسلوونی با پوتین دیدار و گفتگو کرد.

آن دیدار در پایان نخستین سفر بوش به اروپا در مقام رئیس جمهور وقت آمریکا اتفاق افتاد.

علت ماندگار شدن آن نشست در خاطره ها، سخنانی است که بوش در نشست خبری ایراد کرد و گفت:

"در چشمان پوتین که خیره شده به این باور رسیده که می تواند به او اعتماد کند."

اما در حالی که این سخنان بهانه ای برای به سخره گرفتن بوش قرار گرفت، در آن نشست حسن نیتی سیاسی ایجاد شد که دولت بوش توانست آن را به دستاورد تبدیل کند.

از آن جمله می توان به کنترل تسلیحات و حمایت نسبی روسیه از اقدام نظامی آمریکا ضد افغانستان پس از حملات یازده سپتامبر 2001 به خاک آمریکا اشاره کرد.

بوش هم همچون روزولت روی حس نزدیکی شخصی به رهبر کرملین حساب کرده بود تا منافع آمریکا را به پیش ببرد، اما او هم مانند روزولت درباره رئیس جمهور روسیه بد داوری کرده بود.

اما بر خلاف روزولت، بوش سیاستگذاری خود را در قبال روسیه همخوان و در مسیر ارزش های آمریکایی حفظ کرد:

"بوش در همه دورانی که احساس خوبی نسبت به پوتین داشت، گسترش ناتو (به سوی کشورهای بالتیک) را تحقق بخشید و از جنبش های دموکراتیک در اوکراین و گرجستان حمایت کرد."

با جذبه و افسونگری نمی توان اختلاف های واقعی در سیاستگذاری را برطرف کرد، اما اگر انتظار بیجا وجود نداشته باشد در حاشیه می تواند کارگشا باشد.

امیدهایی که در نشست اسلوونی ایجاد شده بود در نهایت تحقق پیدا نکرد.

درس های نشست

نشست های فراوان دیگری وجود دارد که آمریکا و روسیه برگزار کرده اند و می توانند آموزنده باشند:

نشست ژوئن 1961 که با حضور کندی و خورشچف در وین برگزار شد.

«جان اف کندی» رئیس جمهور وقت آمریکا برای شرکت در آن نشست آمادگی نداشت و شاید «نیکیتا خورشچف» رهبر وقت شوروی سابق متقاعد شده بود می تواند آمریکا را تهدید به استفاده از زور کند.

پس از آن نشست بود که اتحاد جماهیر شوروی دیوار برلین را ساخت و پس از آن هم بحران موشکی کوبا سربرآورد.

نشست های «ریچارد نیکسون» – «لئونید برژنف» که تنش زدایی را بر اساس سیاست اصولی با اتحاد جماهیر شوروی به پیش برد و در آن هنگام خیلی مهم تر از اکنون به نظر می رسید.

 نشست های بسیاری که بین کلینتون و یلتسین برگزار شد و در همه ی آنها آمریکا تلاش کرد (اما در نهایت موفق نشد) اراده و خواست رئیس جمهور روسیه را برای ادامه اصلاحات دگرگون کننده تقویت کند و در نتیجه رابطه روسیه را با دنیا تغییر بدهد.

و نشست های«باراک اوباما» – «دمیتری مدودیف» که همچون دیدارهای بوش و پوتین می توان از آنها با نام شکست های پرافتخار یاد کرد:

شکست به علت آنکه بر پایه دیدگاهی غلط از اهداف و نیت های روسیه قرار داشتند و پرافتخار از آنجا که دولت اوباما با واقعیت حمله دولت روسیه به اوکراین، روبرو شد و با اروپا همکاری کرد تا در برابر آن مقاومت کند.

از پیشینه ای که بیان شد می توان درس های زیر را فراگرفت:

اهمیت نشست را خیلی زود نمی توان آشکار ساخت اما تنها با گذشت زمان مشخص می شود؛

رابطه و جاذبه شخصی بین سران دو کشور می تواند در حاشیه مناسب باشد، اما منافع راهبردی ناسازگار را نمی تواند جبران کند؛ در صورتی که برعکس آن در نظر گرفته شود مشکلات بزرگی را رقم می زند؛

هنگامی که رویکرد آمریکا به رئیس جمهور روسیه ریشه در راهبردی منسجم دارد از جمله عناصر همکاری و عناصر فشار، نشست ها دستاورد بیشتر و خطر کمتری به همراه دارند؛

سوء تفاهم می تواند پیامدهایی به همراه داشته باشد؛ و برداشت های غلط درباره نیت ها و اهداف روسیه را می توان اصلاح کرد، اما تنها در شرایطی که آمریکا بخواهد در واکنش به رویدادها تغییر مسیر بدهد.

از این رو خطرهای بالقوه دیدار بین ترامپ و پوتین روشن و آشکار است:

شاید رئیس جمهور آمریکا بیش از اندازه بر واکنش آنی رسانه ها تمرکز دارد و بویژه در روبرو شدن با پوتین خیلی روی توان و جاذبه شخصی خود حساب باز کرده است.

دولت ترامپ شاید راهبردی اعلام شده در قبال روسیه داشته باشد، اما به نظر نمی رسد، ترامپ بتواند خود را به این راهبرد مقید سازد (برای نمونه حمایت او از بازگشت روسیه به گروه 8، علامت های درهم و برهم درباره ی تحریم ها و پیام هایی عجیب و غریب درباره ی کریمه.)

کوتاه سخن اینکه، باید بار دیگر خود را برای شرایطی نامناسب و آزاردهنده آماده کنیم.

مترجم: مرتضی لطفی    

116/112

بیشتر بخوانید:

راشاتودی: موضوع مذاکرات آینده ترامپ و پوتین

تایید دعوت ترامپ از پوتین برای دیدار از آمریکا