میراث او چیست که این چنین انسانهای به ظاهر از دنیاهای متفاوت را سر یک خوان مینشاند؟ زبانی که مولوی به وسیله آن با دیگران سخن میگوید چه ویژگی دارد که در هر دوره و زمانهای و با هر اندیشه و مرامی میتوان جذب آن شد؟
به نظرم راز این جاودانگی را باید در زندگی خود مولانا جست.
او تا 37 سالگی فقیهی مبرز و دانشمندی مشهور بود و به کار شرع و فتوی مشغول. شاگردان بسیاری گرد مولوی حلقه زده بودند و مجلس وعظ پرشوری داشت که دیدار با شمس تبریزی همه آنها را به هم زد و آتشی به جانش انداخت؛ آتشی که شعلههایش هنوز گرمابخش سالکان کوی حقیقت است.
نقطه اوج در این داستان عجیب این است که شمس با استاد فقیه چه کرد که او نام و نان و اعتبار را یکسره به کنار نهاد و به قول خودش از زاهدی به ترانهگویی و از سجادهنشینی به بازیچه کودکان شدن رسید؟ و جالب اینکه این مرتبه را از آن اعتباریات پیشین، بیشتر دوست میداشت.
زاهد بودم، ترانه گویم کردی
سرحلقه بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
شمس، مولانا را با دنیای جدیدی آشنا کرد. دنیایی که تفاوت دهان و گوش را برای او روشن نمود. مولانا تا قبل از ملاقات با شمس تبریزی بر منبر وعظ مینشست و برای مردم از نقل و عقل میگفت اما با آمدن شمس او از مقام متکلموحده و واعظ دست کشید و به گوهر گفتگو رسید.
شمس در نخستین برخوردش با مولانا پرسشی از او کرد که مولانا را به وادی گفتگو کشاند.
گفتگویی که سالها میان این دو حبیب ادامه یافت و گوشههای روح و روان مولانا را صیقل داد.
با راهنمایی شمس، مولانا در مسیر سلوک از سخنران به شنونده و سپس به گفتگوکننده تبدیل شد، زیرا تا شنونده نباشیم نمیتوانیم گفتگو کنیم؛ مسیر گفتگو از گوش دادن میگذرد نه متکلم وحده بودن.
آدمی مخفیست در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
احتمالا تصادفی نباشد که مولوی نیز اثر بینظیرش مثنوی معنوی را با یک کلمه ساده آغاز میکند؛ بشنو! شاید او میخواهد انسان پر هیاهوی پرگو دست از سر و صدا بردارد، کمی تأمل و سکوت کند تا مسیر برای شنیدن و سپس گفتگو باز شود.
خاک را هایی و هویی کی بُدی؟
گر نبودی جذب های و هوی تو
ما غرق در سر و صداهای بسیاری هستیم. آلودگی صوتی فقط صدای بوق ماشین و آشفتگی اصوات شهری نیست، حتی ما گاهی اسیر صداهایی هستیم که از فریاد خودمان متولد شدهاند. مولانا اما از ما میخواهد بشنویم؛ یعنی اول حرف نزنیم، دوم سکوت کنیم و سوم گوش بدهیم. چیزی که شاید با دنیای کرونازده امروز هم سازگارتر باشد.
در یک همزمانی عجیب، امسال کرونا کاری کرد که مهمترین پیام مراسم شب عرس مولانا، دعوت به سکوت و تأمل و خلوت باشد، بلکه دریچهای به شنیدن و گفتگو باز شود.
فرناز فرجی
بیشتر بخوانید:
مسافر شهر عشق
«جلوه های عشق الهی در نی نامه مولانا»